عشق نفرین شده
#عشق_نفرین_شده
#پارت_30
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
جونگکوک: یهو... چندتا کرگدن(منظورش با چندتا مرد بود) اومدن... و رفتن سمت لیسا..
اهای با شمام دستون بهش بخوره... زندگیتونو. هفت جد ابادتونو نابود میکنم.. به نفعتونه بهش دست نزنید وگرنه میکشمتون...
انا: اینو شکنحه بدین... و بمارتون برسین...
لیسا: نه... نه.. ولم کنین... کوکککک.. کمک... ولم کنین.... عو**ا ولم کنین... اهااای... کمک..
جونگکوک: انا... ولش کن.... با توام... انا... لطفا ولش کن...
انا: ی لحظه صبر کنین...
رفتم پیش جونگکوک... و رو پاهاش نشستم...
همتون برید بیرون...
اوووممم.. نظرت چیه... بهش خیانت کنی...
جونگکوک: عمیق نگاش کردم... چی از جونم میخوای... ی شال گذشته.. از جونم چی میخوای...
انا: تورو میخوام... بدنتو... لمسشو... اون.. عضو لعنتیتو..
جونگکوک: خفه شو... من اون سب مست بودم...
تو از فرصت استفاده کردی...
لیسا:.. فقط کریه میکردم... ترسیده بودم.. خیلی ترسیده بودم...
*
حورا: الکس... فهمیدی.. بچه انا از کیه..
الکس: اره... اون عوی میخواد.. فقط جونگکوک رو تحریک کنه...
حورا: پس لیسا چی...
الکس: مراقب خودت باش.. من باید برم..
حورا: ی بوس.. ب ش**کم برامدم زد و رفت...
الکس: با سرعت روندم... و ده تا ون سیاه هم پشت سرم بودن...
فهمیدم... ک انا ازدواج کرده و بچه از جونگکوک نیست..
سریع ب انبار دور افتاده انا رسیدم...
جونگکوک: با صدای.. شلیک های پی در پی...
انا بلند شد. و لعنتیی ب زبون اورد و رفت سمت.. لیسا...
لیسا: ولم کن... ولم کن... کوک... کوک..
انا: خفه شو وکرنه با ی گلوله حرومت میکنم...
لیسا: هیچی نگفتم... ک کشون کشون بردم بیرون..
الکس: افراد برید و جونگکوک و لسا رو پیدا کنید...
جونگکوک: اهای... المس من اینجام... الکس...
الکس: دویدیم داخل و جونگکوک رو نحات دادیم...
الکس: پس لیسا.. کجاس..
جونگکوک: اصحلمو بده...
اون انا عو**ی با خودش بردش..
جونگکوک: منو الکس باهم رفتیم پشت سر انا... ک ب پرتگاه رسیددیم...
اون میخواست که.... 😱😱😱😱
#پارت_30
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
جونگکوک: یهو... چندتا کرگدن(منظورش با چندتا مرد بود) اومدن... و رفتن سمت لیسا..
اهای با شمام دستون بهش بخوره... زندگیتونو. هفت جد ابادتونو نابود میکنم.. به نفعتونه بهش دست نزنید وگرنه میکشمتون...
انا: اینو شکنحه بدین... و بمارتون برسین...
لیسا: نه... نه.. ولم کنین... کوکککک.. کمک... ولم کنین.... عو**ا ولم کنین... اهااای... کمک..
جونگکوک: انا... ولش کن.... با توام... انا... لطفا ولش کن...
انا: ی لحظه صبر کنین...
رفتم پیش جونگکوک... و رو پاهاش نشستم...
همتون برید بیرون...
اوووممم.. نظرت چیه... بهش خیانت کنی...
جونگکوک: عمیق نگاش کردم... چی از جونم میخوای... ی شال گذشته.. از جونم چی میخوای...
انا: تورو میخوام... بدنتو... لمسشو... اون.. عضو لعنتیتو..
جونگکوک: خفه شو... من اون سب مست بودم...
تو از فرصت استفاده کردی...
لیسا:.. فقط کریه میکردم... ترسیده بودم.. خیلی ترسیده بودم...
*
حورا: الکس... فهمیدی.. بچه انا از کیه..
الکس: اره... اون عوی میخواد.. فقط جونگکوک رو تحریک کنه...
حورا: پس لیسا چی...
الکس: مراقب خودت باش.. من باید برم..
حورا: ی بوس.. ب ش**کم برامدم زد و رفت...
الکس: با سرعت روندم... و ده تا ون سیاه هم پشت سرم بودن...
فهمیدم... ک انا ازدواج کرده و بچه از جونگکوک نیست..
سریع ب انبار دور افتاده انا رسیدم...
جونگکوک: با صدای.. شلیک های پی در پی...
انا بلند شد. و لعنتیی ب زبون اورد و رفت سمت.. لیسا...
لیسا: ولم کن... ولم کن... کوک... کوک..
انا: خفه شو وکرنه با ی گلوله حرومت میکنم...
لیسا: هیچی نگفتم... ک کشون کشون بردم بیرون..
الکس: افراد برید و جونگکوک و لسا رو پیدا کنید...
جونگکوک: اهای... المس من اینجام... الکس...
الکس: دویدیم داخل و جونگکوک رو نحات دادیم...
الکس: پس لیسا.. کجاس..
جونگکوک: اصحلمو بده...
اون انا عو**ی با خودش بردش..
جونگکوک: منو الکس باهم رفتیم پشت سر انا... ک ب پرتگاه رسیددیم...
اون میخواست که.... 😱😱😱😱
۴.۳k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.