رمان: لیلی بی عشق
#رمان:#لیلی_بی_عشق
پارت:#بیست_و_چهارم
نوشته:#پرنیا
از دستشویی اومدم بیرون یه شلوار راحتی طوسی با یه تیشرت نارنجی روی تخت بود
هه لباس گذاشته بود واسم مثلا
ولی بهتر از این لباس عروس بود
چقدر واسه پوشیدن این لباس ذوق داشتم و اخرش چی شد در اتاق بسته بود
دستموبردم پشتم تا بند لباس رو باز کنم ولی نمیشد انگار گره شده بود عصبیم کرده بود
درگیر باز کردن بند لباس بودم و متوجه نشدم که امیر حسین پشت سرم ایستاده
وقتی دستهامو تو دستش گرفت و از روی بند لباس برداشت یهو ترسیدم
امیر حسین : نترس منم
.
.
- تو خودت یه ترس بزرگی
دهنش بوی الکل میداد مست کرده بود
ازش فاصله گرفتم و رفتم داخل دستشویی و سعی کردم از داخل ایینه بند لباس رو ببینم تا باز بشه
امیر حسین: اینجوری باز نمیشه
نگاهش کردم به چهارچوب در تکیه داده بود به نظر ناراحت بود
چرخیدم و روبه روش ایستادم
بهش نگاه کردم و گفتم
میخوام برم خونمون
امیر حسین : نمیشه
عصبی داد زدم
اخه لعنتی چرا این کارو میکنی
کم که ازت متنفر نیستم بد ترش نکن
گند زدی به زندگیم
امیر حسین : لیلی من دوست دارم
داد زدم خفه شو
من دوست ندارم ازت متنفرم
ازت بدم میاد
برو به درک
نمیخوام ببینمت
کاش هیچ وقت دعا نمیکردم بهوش بیای
میخواستم برم بیرون که جلوم ایستاد
گفتم برو کنار
امیر حسین : نگام کن
سعی کردم کنار بزنمش که مچ دستهام رو محکم گرفت و تکونم داد
داد زد نگام کن
ترسیدم ازش
به چشم هاش نگاه کردم
حالش خراب بود
با داد گفت
تو کامیار رو دوست داری؟؟
بدون هیچ حرفی نگاهش میکردم حرصی شد
بلند تر داد زد
میخواستی باهاش ازدواج کنی ؟؟
از من متنفری ؟؟
از من بدت میاد ؟؟
درسته ؟؟
کامیار رو دوست داری؟؟
از اون خوشت میاد؟؟
لعنتی من شوهرتم
تو باید مال من باشی
فقط من
از ترس به گریه افتادم
با هق هق گفتم
تورو خدا ولم کن تو ...مستی ....ولم کن
امیر حسین: دوست نداری من مست باشم
نگاهش منو میترسوند خیلی میترسوند با یه نیش خند نگاهم میکرد
امیر حسین:
یادته اخرین بار کی مست بودم
محاله که یادت رفته باشه
اون شبو یادته
من هر ثانیش یادمه
سرش رو جلو اورد کنار گوشم
اروم گفت
میخوام اون شب رو تکرار کنم
بلند بلند خندید
زانوهام میلرزید
سعی کردم دستهام رو از تو دستش بیرون بکشم ولی محکم تر دستهام رو گرفت
امیر حسین : چرا ترسیدی
چرا گریه میکنی
لعنتی مگه عاشقم نبودی
تو خودت بهم گفتی
تو چشمام نگاه کردی بهم گفتی عاشقمی
لیلی تو باید مال من باشی
لیلی نمیخوام سهم من از تو این باشه که از صبح تا شب دم خونتون باشم بلکه بیرون بیای و بتونم از دور ببینمت
میخوام همه چیت مال من باشه
نمیخوام هیچ کس دیگه رو دوست داشته باشی
نمیخوام کسی غیر از خودم دوستت داشته باشه
منو محکم تکون داد و گفت
لیلی
بگو بهم که کامیار رو دوست نداری
بگو بهم از من متنفر نیستی
ساکت بودم
محکم تر تکونم داد
و فریاد زد بگو لیلی
اشک هام کل صورتم رو خیس کرده بود
میون هق هق گریه هام گفتم توروخدا ولم کن
دست هاش شل شد
سریع رفتم داخل اتاق
چند دقیقه ای گذشت صدای زنگ موبایلم رو شنیدم
از اتاق بیرون اومدم
در دستشویی بسته بود و خبری از امیر نبود
گوشیم رو روی عسلی کنار مبل پیدا کردم
کامیار بود
سریع تماس رو وصل کردم و رفتم داخل اتاق و در رو بستم
کامیار : الو لیلی کجایی حالت خوبه
با بغض گفتم
خوبم نمیدونم کجام تو یه خونه ایم
بابام کجاست
کامیار: همینجاست خیلی نگرانته
بهش بگو نگرانم نباشه من حالم خوبه
کامیار : اذیتت که نکرد الان کجاست
نه اذذیتم نکرده کامیار من میترسم
لیلی رو جی پی اس نگاه کن ببین کجایی
گوشی از دستم کشیده شد بیرون جیغ کشیدم
به صفحه گوشی نگاه کرد و گفت عوضی
گوشی رو پرت کرد سمت دیوار که هزار تا تکه شد
اومد سمت من یه قدم عقب رفتم خوردم به تخت چشم هاش قرمز بود
مثل اون شب ترس تمام وجودم رو گرفت
نشستم روی تخت
خم شد سمتم خوابیدم روی تخت
خیمه زد روم
ترسناک نگاهم میکرد
مطمئن بودم ترس رو تو چشم هام میبینه
امیر حسین : لیلی از من نترس
نفسم بند اومده بود
تمام توانم رو جمع کردم و گفتم
تو روانی ازت متن
بهم سیلی زد و حرفم نیمه موند
بی هیچ عکس العملی نگاهش میکردم
نگاهش رو از چشم هام گرفت و به لبهام خیره شد
لعنتی یادم رفت تو دستشویی رژ لبم رو پاک کنم
خواستم سرم رو خم کنم که دیر شد و لبهاش رو گذاشت روی لبهام
تمام خاطرات اون شب به ذهنم هجوم اورد
چقدر سعی کرده بودم فراموشش کنم
اشک هام از روی گونه هام پایین میومدن و از کنار لاله گوشم روی تخت میریختن
تو حالت عادی نبود
نفس هاش گرم بود اتیش گرفته بودم
به سختی نفس میکشیدم
باز هم با گریه التماسش کردم همه چیز داشت دوباره تکرار میشد اون شب لعنتی
انقدر جیغ زدم و گریه کردم گل
پارت:#بیست_و_چهارم
نوشته:#پرنیا
از دستشویی اومدم بیرون یه شلوار راحتی طوسی با یه تیشرت نارنجی روی تخت بود
هه لباس گذاشته بود واسم مثلا
ولی بهتر از این لباس عروس بود
چقدر واسه پوشیدن این لباس ذوق داشتم و اخرش چی شد در اتاق بسته بود
دستموبردم پشتم تا بند لباس رو باز کنم ولی نمیشد انگار گره شده بود عصبیم کرده بود
درگیر باز کردن بند لباس بودم و متوجه نشدم که امیر حسین پشت سرم ایستاده
وقتی دستهامو تو دستش گرفت و از روی بند لباس برداشت یهو ترسیدم
امیر حسین : نترس منم
.
.
- تو خودت یه ترس بزرگی
دهنش بوی الکل میداد مست کرده بود
ازش فاصله گرفتم و رفتم داخل دستشویی و سعی کردم از داخل ایینه بند لباس رو ببینم تا باز بشه
امیر حسین: اینجوری باز نمیشه
نگاهش کردم به چهارچوب در تکیه داده بود به نظر ناراحت بود
چرخیدم و روبه روش ایستادم
بهش نگاه کردم و گفتم
میخوام برم خونمون
امیر حسین : نمیشه
عصبی داد زدم
اخه لعنتی چرا این کارو میکنی
کم که ازت متنفر نیستم بد ترش نکن
گند زدی به زندگیم
امیر حسین : لیلی من دوست دارم
داد زدم خفه شو
من دوست ندارم ازت متنفرم
ازت بدم میاد
برو به درک
نمیخوام ببینمت
کاش هیچ وقت دعا نمیکردم بهوش بیای
میخواستم برم بیرون که جلوم ایستاد
گفتم برو کنار
امیر حسین : نگام کن
سعی کردم کنار بزنمش که مچ دستهام رو محکم گرفت و تکونم داد
داد زد نگام کن
ترسیدم ازش
به چشم هاش نگاه کردم
حالش خراب بود
با داد گفت
تو کامیار رو دوست داری؟؟
بدون هیچ حرفی نگاهش میکردم حرصی شد
بلند تر داد زد
میخواستی باهاش ازدواج کنی ؟؟
از من متنفری ؟؟
از من بدت میاد ؟؟
درسته ؟؟
کامیار رو دوست داری؟؟
از اون خوشت میاد؟؟
لعنتی من شوهرتم
تو باید مال من باشی
فقط من
از ترس به گریه افتادم
با هق هق گفتم
تورو خدا ولم کن تو ...مستی ....ولم کن
امیر حسین: دوست نداری من مست باشم
نگاهش منو میترسوند خیلی میترسوند با یه نیش خند نگاهم میکرد
امیر حسین:
یادته اخرین بار کی مست بودم
محاله که یادت رفته باشه
اون شبو یادته
من هر ثانیش یادمه
سرش رو جلو اورد کنار گوشم
اروم گفت
میخوام اون شب رو تکرار کنم
بلند بلند خندید
زانوهام میلرزید
سعی کردم دستهام رو از تو دستش بیرون بکشم ولی محکم تر دستهام رو گرفت
امیر حسین : چرا ترسیدی
چرا گریه میکنی
لعنتی مگه عاشقم نبودی
تو خودت بهم گفتی
تو چشمام نگاه کردی بهم گفتی عاشقمی
لیلی تو باید مال من باشی
لیلی نمیخوام سهم من از تو این باشه که از صبح تا شب دم خونتون باشم بلکه بیرون بیای و بتونم از دور ببینمت
میخوام همه چیت مال من باشه
نمیخوام هیچ کس دیگه رو دوست داشته باشی
نمیخوام کسی غیر از خودم دوستت داشته باشه
منو محکم تکون داد و گفت
لیلی
بگو بهم که کامیار رو دوست نداری
بگو بهم از من متنفر نیستی
ساکت بودم
محکم تر تکونم داد
و فریاد زد بگو لیلی
اشک هام کل صورتم رو خیس کرده بود
میون هق هق گریه هام گفتم توروخدا ولم کن
دست هاش شل شد
سریع رفتم داخل اتاق
چند دقیقه ای گذشت صدای زنگ موبایلم رو شنیدم
از اتاق بیرون اومدم
در دستشویی بسته بود و خبری از امیر نبود
گوشیم رو روی عسلی کنار مبل پیدا کردم
کامیار بود
سریع تماس رو وصل کردم و رفتم داخل اتاق و در رو بستم
کامیار : الو لیلی کجایی حالت خوبه
با بغض گفتم
خوبم نمیدونم کجام تو یه خونه ایم
بابام کجاست
کامیار: همینجاست خیلی نگرانته
بهش بگو نگرانم نباشه من حالم خوبه
کامیار : اذیتت که نکرد الان کجاست
نه اذذیتم نکرده کامیار من میترسم
لیلی رو جی پی اس نگاه کن ببین کجایی
گوشی از دستم کشیده شد بیرون جیغ کشیدم
به صفحه گوشی نگاه کرد و گفت عوضی
گوشی رو پرت کرد سمت دیوار که هزار تا تکه شد
اومد سمت من یه قدم عقب رفتم خوردم به تخت چشم هاش قرمز بود
مثل اون شب ترس تمام وجودم رو گرفت
نشستم روی تخت
خم شد سمتم خوابیدم روی تخت
خیمه زد روم
ترسناک نگاهم میکرد
مطمئن بودم ترس رو تو چشم هام میبینه
امیر حسین : لیلی از من نترس
نفسم بند اومده بود
تمام توانم رو جمع کردم و گفتم
تو روانی ازت متن
بهم سیلی زد و حرفم نیمه موند
بی هیچ عکس العملی نگاهش میکردم
نگاهش رو از چشم هام گرفت و به لبهام خیره شد
لعنتی یادم رفت تو دستشویی رژ لبم رو پاک کنم
خواستم سرم رو خم کنم که دیر شد و لبهاش رو گذاشت روی لبهام
تمام خاطرات اون شب به ذهنم هجوم اورد
چقدر سعی کرده بودم فراموشش کنم
اشک هام از روی گونه هام پایین میومدن و از کنار لاله گوشم روی تخت میریختن
تو حالت عادی نبود
نفس هاش گرم بود اتیش گرفته بودم
به سختی نفس میکشیدم
باز هم با گریه التماسش کردم همه چیز داشت دوباره تکرار میشد اون شب لعنتی
انقدر جیغ زدم و گریه کردم گل
۵۵.۸k
۱۱ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.