پارت بیست و ششم
#پارت_بیست_و_ششم
#رمان:#_لیلی_بی_عشق
نوشته:#پرنیا
گوشه اتاقم نشسته بودم
دلم گرفته بود
چند روز کار امیر حسین تو امریکا شده بود یک ماه و پنج روزی میشه که جواب تماس و تلگرام و ایمیل هام رو هم نمیده
در اتاقم باز شد و مهدی اومد داخل
منو که زانو به بغل گوشه اتاق دید
قیافش تو هم رفت
اومد سمتم
مهدی: چرا زانو غم بغل گرفتی
نگاهمو ازش گرفتم و گفتم هیچی
مهدی: لیلی
خودتو ناراحت نکن
من که بهت گفتم این پسره ادم نیست
پای حرفش نیست ببین یک ماهه ول کرده رفته
لیلی تو منتظر کی هستی اخه
من تو رو میشناسمت ولی نمیفهمم چرا رو این پسره گیر کردی
به نظر من که فراموشش کن
لیلی دل کامیار رو نشکن
بلند شدم و رفتم بیرون از اتاق
دلم نمیخواست حرفهای مهدی رو بشنوم
امیرحسین برمیگرده مطمئنم
دوروز دیگه هم گذشت حسابی کلافه بودم حوصله هی کس و هیچ حرفی رو نداشتم
مثل دیوونه ها گوشی به دست هر چند دقیقه یک بار تلگرام و ایمیل هام رو چک میکردم
مهدی منو به زور همراه خودشون برد باغ یکی از دوستاش همراه چند تا از دوستای پگاه
کنار اتیش نشسته بودم
و فکر امیر حسین بودم که با صدای یه پسره از فکر بیرون اومدم
با خنده گفت یا خودش میاد یا نامه اش زیاد بهش فکر نکن
لبخند زدم
گفت اسمت چیه
نگاهش کردم تقریبا 24 یا 25 ساله بود ولی قد بلند و خوش استایل
بی حوصله گفتم لیلی
ِلبخند زد و گفت چه اسم قشنگی منم رامینم
چرا تنها نشستی
حوصله سر و کله زدن باهاش رو نداشتم قیافش نشون میداد زیادی کنج کاو و حالا حالا ها میخواد سوال بپرسه
گفتم ببخشید من باید به یکی از دوستام تلفن بزنم
از جام بلند شدم و رفتم تا نزدیک در باغ
وقتی پسره از اونجا رفت دوباره برگشتم سر جام
مهدی صدام کرد برم شام بخورم
واسه اخرین بار قبل از شام تلگرام رو چک کردم
پیام هام سین شده بود
قلبم تند تند شروع کرد به تپیدن
خوشحال شدم
یه ویدیو از امیر حسین داشتم وقتی دانلود شد بازش کردم
امیر حسین بود
مهدی باز صدام کرد
امیر حسین:
سلام لیلی
ببخشید فکر کنم خیلی ازم عصبی باشی
لیلی نمیدونم چی بگم و چطوری بگم
هرچی کمتر بدونی راحتری
فقط بدون خیلی دوست دارم تا اخر عمرم دوست دارم
لیلی یه خواهش ازت دارم
منو فراموشم کن بدون من برو دنبال زندگیت
درست رو بخون ازدواج کن
با کامیار ازدواج کن...
اشک از چشم هاش جاری شد
با پشت دستش اشک هاش رو پاک کرد
یه لبخند تلخ زد
اون مطمئنن میتونه خوشبختت کنه
لیلی از من دلخور نباش
من نمیتونم تو رو خوشبخت کنم
من لیاقت تو رو ندارم
مواظب خودت باش
منو ببخش
خداحافظ
اشک هام جاری شد
مهدی اومد سمتم
لیلی چی شده
عصبی داد زدم هیچی هیچی نشده دست از سرم بردار انقدر به پام نپیچ ولم کن
صدام اونقدر بلند بود که همه افراد داخل باغ متوجه شدن و داشتن نگاهم میکردن
مهدی : لیای قربونت برم باشه اروم باش اخه چی شد یهو
با گریه گفتم هیچی نپرس
کیفم رو برداشتم و از باغ زدم بیرون
پگاه اومد دنبام
پگاه: لیلی حالت خوبه
با گریه گفتم
خوبم میخوام تنها باشم
به مهدی بگو نگرانم نباشه اژانس میگیرم میرم خونه
کلی راه پیاده رفتم
حالم خیلی بد بود از خودم از امیر حسین از مهدی از کامیار از خدا شاکی بودم
با یه دربستی رفتم خونه
هدفونم رو گذاشتم روی گوشهام و دراز کشیدم و چشم هام رو بستم
تنهایی راه میرم تو کوچه های خیس
زیر همین بارون دستات تو دستم نیست
رد میشم و میرم از لحظه های تو
هیچ وقت نفهمیدی این منه تنها وخسته و ساکت رو
تو فکر تو میرم هوا که دلگیره هر روز همین ساعت خیره به در میشم بغضم که میگیره
هی به دلم میگم آروم و ساکت باش فقط تورو میخواد هیچی نمیفهمه بهونه میگیره
فقط تو میتونی که آرومم کنی اما دلت میخواد با هر نفس بری داغون ترم کنی
دلیل لجبازیاتو نمیفهمم وقتی که میتونی عاشق ترم کنی دلم رو میشکونی دلم رو میشکونی
♫ ♫ ♫ ♫
♫ ♫ ♫ ♫
♫ ♫ ♫ ♫
تو فکر تو میرم هوا که دلگیره هر روز همین ساعت خیره به در میشم بغضم که میگیره
هی به دلم میگم آروم و ساکت باش فقط تورو میخواد هیچی نمیفهمه بهونه میگیره
فقط تو میتونی که آرومم کنی اما دلت میخواد با هر نفس بری داغون ترم کنی
دلیل لجبازیاتو نمیفهمم وقتی که میتونی عاشق ترم کنی دلم رو میشکونی دلم رو میشکونی
#رمان:#_لیلی_بی_عشق
نوشته:#پرنیا
گوشه اتاقم نشسته بودم
دلم گرفته بود
چند روز کار امیر حسین تو امریکا شده بود یک ماه و پنج روزی میشه که جواب تماس و تلگرام و ایمیل هام رو هم نمیده
در اتاقم باز شد و مهدی اومد داخل
منو که زانو به بغل گوشه اتاق دید
قیافش تو هم رفت
اومد سمتم
مهدی: چرا زانو غم بغل گرفتی
نگاهمو ازش گرفتم و گفتم هیچی
مهدی: لیلی
خودتو ناراحت نکن
من که بهت گفتم این پسره ادم نیست
پای حرفش نیست ببین یک ماهه ول کرده رفته
لیلی تو منتظر کی هستی اخه
من تو رو میشناسمت ولی نمیفهمم چرا رو این پسره گیر کردی
به نظر من که فراموشش کن
لیلی دل کامیار رو نشکن
بلند شدم و رفتم بیرون از اتاق
دلم نمیخواست حرفهای مهدی رو بشنوم
امیرحسین برمیگرده مطمئنم
دوروز دیگه هم گذشت حسابی کلافه بودم حوصله هی کس و هیچ حرفی رو نداشتم
مثل دیوونه ها گوشی به دست هر چند دقیقه یک بار تلگرام و ایمیل هام رو چک میکردم
مهدی منو به زور همراه خودشون برد باغ یکی از دوستاش همراه چند تا از دوستای پگاه
کنار اتیش نشسته بودم
و فکر امیر حسین بودم که با صدای یه پسره از فکر بیرون اومدم
با خنده گفت یا خودش میاد یا نامه اش زیاد بهش فکر نکن
لبخند زدم
گفت اسمت چیه
نگاهش کردم تقریبا 24 یا 25 ساله بود ولی قد بلند و خوش استایل
بی حوصله گفتم لیلی
ِلبخند زد و گفت چه اسم قشنگی منم رامینم
چرا تنها نشستی
حوصله سر و کله زدن باهاش رو نداشتم قیافش نشون میداد زیادی کنج کاو و حالا حالا ها میخواد سوال بپرسه
گفتم ببخشید من باید به یکی از دوستام تلفن بزنم
از جام بلند شدم و رفتم تا نزدیک در باغ
وقتی پسره از اونجا رفت دوباره برگشتم سر جام
مهدی صدام کرد برم شام بخورم
واسه اخرین بار قبل از شام تلگرام رو چک کردم
پیام هام سین شده بود
قلبم تند تند شروع کرد به تپیدن
خوشحال شدم
یه ویدیو از امیر حسین داشتم وقتی دانلود شد بازش کردم
امیر حسین بود
مهدی باز صدام کرد
امیر حسین:
سلام لیلی
ببخشید فکر کنم خیلی ازم عصبی باشی
لیلی نمیدونم چی بگم و چطوری بگم
هرچی کمتر بدونی راحتری
فقط بدون خیلی دوست دارم تا اخر عمرم دوست دارم
لیلی یه خواهش ازت دارم
منو فراموشم کن بدون من برو دنبال زندگیت
درست رو بخون ازدواج کن
با کامیار ازدواج کن...
اشک از چشم هاش جاری شد
با پشت دستش اشک هاش رو پاک کرد
یه لبخند تلخ زد
اون مطمئنن میتونه خوشبختت کنه
لیلی از من دلخور نباش
من نمیتونم تو رو خوشبخت کنم
من لیاقت تو رو ندارم
مواظب خودت باش
منو ببخش
خداحافظ
اشک هام جاری شد
مهدی اومد سمتم
لیلی چی شده
عصبی داد زدم هیچی هیچی نشده دست از سرم بردار انقدر به پام نپیچ ولم کن
صدام اونقدر بلند بود که همه افراد داخل باغ متوجه شدن و داشتن نگاهم میکردن
مهدی : لیای قربونت برم باشه اروم باش اخه چی شد یهو
با گریه گفتم هیچی نپرس
کیفم رو برداشتم و از باغ زدم بیرون
پگاه اومد دنبام
پگاه: لیلی حالت خوبه
با گریه گفتم
خوبم میخوام تنها باشم
به مهدی بگو نگرانم نباشه اژانس میگیرم میرم خونه
کلی راه پیاده رفتم
حالم خیلی بد بود از خودم از امیر حسین از مهدی از کامیار از خدا شاکی بودم
با یه دربستی رفتم خونه
هدفونم رو گذاشتم روی گوشهام و دراز کشیدم و چشم هام رو بستم
تنهایی راه میرم تو کوچه های خیس
زیر همین بارون دستات تو دستم نیست
رد میشم و میرم از لحظه های تو
هیچ وقت نفهمیدی این منه تنها وخسته و ساکت رو
تو فکر تو میرم هوا که دلگیره هر روز همین ساعت خیره به در میشم بغضم که میگیره
هی به دلم میگم آروم و ساکت باش فقط تورو میخواد هیچی نمیفهمه بهونه میگیره
فقط تو میتونی که آرومم کنی اما دلت میخواد با هر نفس بری داغون ترم کنی
دلیل لجبازیاتو نمیفهمم وقتی که میتونی عاشق ترم کنی دلم رو میشکونی دلم رو میشکونی
♫ ♫ ♫ ♫
♫ ♫ ♫ ♫
♫ ♫ ♫ ♫
تو فکر تو میرم هوا که دلگیره هر روز همین ساعت خیره به در میشم بغضم که میگیره
هی به دلم میگم آروم و ساکت باش فقط تورو میخواد هیچی نمیفهمه بهونه میگیره
فقط تو میتونی که آرومم کنی اما دلت میخواد با هر نفس بری داغون ترم کنی
دلیل لجبازیاتو نمیفهمم وقتی که میتونی عاشق ترم کنی دلم رو میشکونی دلم رو میشکونی
۲۲.۲k
۲۰ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.