خان زاده پارت209
#خان_زاده #پارت209
خیلی ازش می ترسیدم.محکم به سینش فشار آوردم و گفتم
_ولم کن...چه قدر خوردی تو؟اهورا منو میبینی؟ داری اذیتم میکنی؟
مسخ شده صورتش و جلو آورد
_من... هیع... نمی خوام به یه لاشخور ببازمت
با بغض گفتم
_منظورت کیه ول...
لب هاش با خشونت لب هامو حبس کرد و من نفسم رسما قطع شد.. نه از لذت بوسه ی داغش... از ترس
با حرص می بوسید انگار میخواست به خودش و من ثابت کنه من مال اونم...
با مشت محکم به سینش کوبیدم اما انگار نه اشکامو میدید نه متوجه ی تقلاهام میشد.
لب هاشو ازم جدا کرد و نفس کشداری کشید
_دلم تنگه واست!
خواست دوباره لب هام و ببوسه که سرم و عقب بردم. اونم نامردی نکرد و لب هاشو روی گردنم گذاشت.
محکم به سینش فشار آوردم اما قصد عقب نشینی نداشت.
همون طوری چرخید و هلم داد روی تخت.
وحشت زده خواستم فرار کنم که روم خم شد و دست و پامو گرفت.
زورش زیاد بود و حالا توی مستی به اوج خودش رسیده بود..نتونستم حریفش بشم و اون طبق معمول به خواسته ش رسید.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
خیلی ازش می ترسیدم.محکم به سینش فشار آوردم و گفتم
_ولم کن...چه قدر خوردی تو؟اهورا منو میبینی؟ داری اذیتم میکنی؟
مسخ شده صورتش و جلو آورد
_من... هیع... نمی خوام به یه لاشخور ببازمت
با بغض گفتم
_منظورت کیه ول...
لب هاش با خشونت لب هامو حبس کرد و من نفسم رسما قطع شد.. نه از لذت بوسه ی داغش... از ترس
با حرص می بوسید انگار میخواست به خودش و من ثابت کنه من مال اونم...
با مشت محکم به سینش کوبیدم اما انگار نه اشکامو میدید نه متوجه ی تقلاهام میشد.
لب هاشو ازم جدا کرد و نفس کشداری کشید
_دلم تنگه واست!
خواست دوباره لب هام و ببوسه که سرم و عقب بردم. اونم نامردی نکرد و لب هاشو روی گردنم گذاشت.
محکم به سینش فشار آوردم اما قصد عقب نشینی نداشت.
همون طوری چرخید و هلم داد روی تخت.
وحشت زده خواستم فرار کنم که روم خم شد و دست و پامو گرفت.
زورش زیاد بود و حالا توی مستی به اوج خودش رسیده بود..نتونستم حریفش بشم و اون طبق معمول به خواسته ش رسید.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
۱۴.۲k
۲۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.