خان زاده پارت211
#خان_زاده #پارت211
ضربه ای به پیشونیش زد و درمونده گفت
_نفهمیدم... آیلین...من مست بودم.
اشکام بی اختیار جاری شد و هق زدم
_بازم منو قربانی اشتباهاتت کردی!بازم منو نابود کردی اهورا... بازم!
کلافه هر دو دستش و لای موهاش برد و طول و عرض اتاق رو با قدماش متر کرد.
روبه روم ایستاد. هیچ توجیحی برای کارش نداشت.
با پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم
_میدونی بیشتر از خودم دلم برای هلیا می سوزه.از اینکه حتی یک شب هم نتونستی بهش وفادار بمونی و...
عصبی وسط حرفم پرید
_وقتی نمیدونی حرف نزن... تقصیر اون و داداش عوضیش بود که من تا سر حد مرگ مست کردم.
_این وسط چرا من و قاطی عصبانیتت کردی؟
دستاش و دو طرف صورتم گذاشت
_چون اگه حس نمیکردم مال منی دیوونه میشدم.
با حرص و خشم نگاهش کردم و صورتم و عقب کشیدم...
_کاری باهام کردی که دیگه هیچ جا نمیتونم بمونم...نه روستا نه این خونه... نه این شهر... نه این دنیا...
نگاهم کرد که نالیدم
_تو نابودم کردی اهورا...
عقب عقب رفتم. خواست جلو بیاد که گفتم
_دنبالم نیا...همین الان برو و هلیا رو طلاق بده. تو لیاقت هیچ کس و جز فاحشه های پولی که یه شب باهات میخوابن رو نداری.
حرفم و زدم و زیر سنگینی نگاهش از اتاق و بعدم از خونه بیرون زدم.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
ضربه ای به پیشونیش زد و درمونده گفت
_نفهمیدم... آیلین...من مست بودم.
اشکام بی اختیار جاری شد و هق زدم
_بازم منو قربانی اشتباهاتت کردی!بازم منو نابود کردی اهورا... بازم!
کلافه هر دو دستش و لای موهاش برد و طول و عرض اتاق رو با قدماش متر کرد.
روبه روم ایستاد. هیچ توجیحی برای کارش نداشت.
با پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم
_میدونی بیشتر از خودم دلم برای هلیا می سوزه.از اینکه حتی یک شب هم نتونستی بهش وفادار بمونی و...
عصبی وسط حرفم پرید
_وقتی نمیدونی حرف نزن... تقصیر اون و داداش عوضیش بود که من تا سر حد مرگ مست کردم.
_این وسط چرا من و قاطی عصبانیتت کردی؟
دستاش و دو طرف صورتم گذاشت
_چون اگه حس نمیکردم مال منی دیوونه میشدم.
با حرص و خشم نگاهش کردم و صورتم و عقب کشیدم...
_کاری باهام کردی که دیگه هیچ جا نمیتونم بمونم...نه روستا نه این خونه... نه این شهر... نه این دنیا...
نگاهم کرد که نالیدم
_تو نابودم کردی اهورا...
عقب عقب رفتم. خواست جلو بیاد که گفتم
_دنبالم نیا...همین الان برو و هلیا رو طلاق بده. تو لیاقت هیچ کس و جز فاحشه های پولی که یه شب باهات میخوابن رو نداری.
حرفم و زدم و زیر سنگینی نگاهش از اتاق و بعدم از خونه بیرون زدم.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
۱۹.۹k
۰۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.