پارت

(پارت۲۳)
کوک: ات.... ات... اینجا اینجا اهه فاککک(داد عصبی)
میا: ددی جونم اونو ولش کن بیا به کارمون برسیم
کوک: خفه شووووو(داد)
(میا و کوک همینطور ک دعوا میکردن ات رسید و از در پشتی ک هیچ نگه بانی نداره وارد خونه شد و رفت تو اتاق و با چاقو حمله کرد به میا و چاقو فرو کرد تو قلب میا)
کوک: ا... ات (شوک)
ات: دختره هرزهههه من فکر میکردم میتونم بهت اعتماد کنم فکر میکردم ما دوستیم(داد گریه عصبی)
(کوک رفت سمت ات و چاقورو بیرون کشید و زنگ زد به بادیگارداش و اومدن و نگه بانا و اینا رو کشتن)
میا: کوک من.... د.. دوستت ند.. نداشتم ف.. فقط... م... خاستم ک... ات بمیره.. م.... ن ازش متنفرم... امید.... وارم بمیری... ات(از حال رفت)
(بعد از کلی اتفاقو اینا اونشب ات و کوک از دست میا راحت شدن میا و پدرش همون موقع رفتن خارج از کشور و دیگه از اون موقع تاحالا هیچ خبری ازشون نشده کوک و ات هم اونشب رفتن خونه و از اونجایی ک بارون میومد ات هم ماشین و چتر نداشت خیس اب شده بود)
(پرش توی حمام)
(جفتشون توی وان اب گرم بودن و کوک ات رو از پشت بغل کردت بود)
کوک: عزیزم دلم برات تنگ شده بود (توگردن ات حرف میزد
ات:

(حمایت زیاد میخام بخدا تگ حمایت نکنید از فیک بعدی خبری نیس)
دیدگاه ها (۱۱)

(پارت۲۶)ات و کوک بیدار شدن کار تای لازم رو انجام دادن و کوک ...

(شخصیت ها/: ات، جیمین، اجوما،... شاید شخصیت های دیگه ای هم پ...

(پارت۲۰)رفت اماده شد و رفت سالن وقتی رسید همه وسایلش بودن ات...

(پارت 16)کوک: بریم از ساعت ۳ بیرونیمات اهم رقتن خونه و خواب...

پارت ۹۶ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۵آنچه گذشت: دکتر رفت نگاهی به ات کردم که....یهو تپش قلب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط