پارت 75
پارت 75
جیمین
همینکه رفتیم حیات قصر همه دست میزدن منم رفتم جلوتر همینطوری که دسته ات تو دستم بود به همه گفتم
من بهتون قول میدم پادشاه خوبی برای آینده میشم و اینو به همه هم میگم
بعد از حرف زدنم رفتیم پیشه پدر و مادر وایستادیم
م/ج: لباس دامیا رو ببینید خودش رو بجنس کرده
{خنده}
ات: اره لباسش خوشگل نیست
جیمین: این لباس انگار واسیه درست شده {خنده }
پ/ج: بس کنید شما رو به لباس بقیه چی
جیمین: پدر شما ببیند خیلی شبیه بجنس ها شده {خنده }
پ/ج: آره خوب مثله بجنس ها شده {خنده}
دامیا
خیلی سرگیجه داشتم حالت تهوع هم داشتم
جین: دامیا خوبی
دامیا
متوجه حرفای جین نشدم دیگه چشمام بسته شد
جین
دامیا یهو بیهوش شد نزدیک بود بیافته زود گرفتمش هرچی صداش میزدم اما جواب نمیداد زود براید استایل بغلش کردم و بردمش تویه اتاق دکتر رو صدا زدم دکتر داشت ماینش میکرد
ات: دامیا یهو چش شد
م/ج: نمیدونم این چند روز حالش خوب نبود الانم جلوی مهمونا غش کرد
جیمین: من برم پیشه جین
ات: باشه
جیمین
رفتم پیشه جین دیدم جلوی در اتاقش منتظر بود
جین حاله دامیا خوبه
جین : نمیدونم دکتر چیزی نگفته اگه چیزهایی بدی باشه چی
جیمین : نه داداش حالش خوبه نگران نباش
جین: اوف پس چرا دکتر نمیاد چیزی نمیگه
جیمین: اها دکتر اومد
جین: چی شده حالش خوبه
دکتر : نگران نباشید دوشیزه حالشون خوبه
جین: پس چی شده
دکتر : تبریک میگم دوشیزه حامله هستن
جین: چی یعنی من دارم بابا میشم
دکتر : اره حالشون خوبه فقط یکم ضعیف هستن
من با اجازتون برم
جین: میتونی بری
جیمین من دارم بابا میشم
جیمین: آره میشی یه بابای خیلی خوشتیپم میشی بیا بغلم
جین
جیمینو بغل کردم و بعدش با جیمین رفتیم بیرون پیشه مهمونا
جیمین: من میرم پیشه ات تو هم به همه بگو
جین: باشه
جیمین رفت منم به همیه مهمونا گفتم که دارم بابا میشم همه تبریک گفتن
م/جین: پسرم بیا بغلم {بغل کردن جین } پسرم داره بابا میشه
جیمین: برای جین خیلی خوشحالم داره بابا میشه
ات: آره منم خوشحالم
جیمین: منتظر اون روز میمونم که بچمون رو بغلم بگیرم
ات: منم منتظر میمونم فقط شیش ماه مونده
جیمین: خیلی دوست دارم
ات : منم
جیمین گونمو بوسید و دستمو گرفت
جیمین: هیچوقت این دستو ول نمیکنم
اسلاید: 3 لباس دامیا
اسلاید : 4 کفشای دامیا
[ الحق که از لباس دامیا متنفرم]
این داستان ادامه دارد
جیمین
همینکه رفتیم حیات قصر همه دست میزدن منم رفتم جلوتر همینطوری که دسته ات تو دستم بود به همه گفتم
من بهتون قول میدم پادشاه خوبی برای آینده میشم و اینو به همه هم میگم
بعد از حرف زدنم رفتیم پیشه پدر و مادر وایستادیم
م/ج: لباس دامیا رو ببینید خودش رو بجنس کرده
{خنده}
ات: اره لباسش خوشگل نیست
جیمین: این لباس انگار واسیه درست شده {خنده }
پ/ج: بس کنید شما رو به لباس بقیه چی
جیمین: پدر شما ببیند خیلی شبیه بجنس ها شده {خنده }
پ/ج: آره خوب مثله بجنس ها شده {خنده}
دامیا
خیلی سرگیجه داشتم حالت تهوع هم داشتم
جین: دامیا خوبی
دامیا
متوجه حرفای جین نشدم دیگه چشمام بسته شد
جین
دامیا یهو بیهوش شد نزدیک بود بیافته زود گرفتمش هرچی صداش میزدم اما جواب نمیداد زود براید استایل بغلش کردم و بردمش تویه اتاق دکتر رو صدا زدم دکتر داشت ماینش میکرد
ات: دامیا یهو چش شد
م/ج: نمیدونم این چند روز حالش خوب نبود الانم جلوی مهمونا غش کرد
جیمین: من برم پیشه جین
ات: باشه
جیمین
رفتم پیشه جین دیدم جلوی در اتاقش منتظر بود
جین حاله دامیا خوبه
جین : نمیدونم دکتر چیزی نگفته اگه چیزهایی بدی باشه چی
جیمین : نه داداش حالش خوبه نگران نباش
جین: اوف پس چرا دکتر نمیاد چیزی نمیگه
جیمین: اها دکتر اومد
جین: چی شده حالش خوبه
دکتر : نگران نباشید دوشیزه حالشون خوبه
جین: پس چی شده
دکتر : تبریک میگم دوشیزه حامله هستن
جین: چی یعنی من دارم بابا میشم
دکتر : اره حالشون خوبه فقط یکم ضعیف هستن
من با اجازتون برم
جین: میتونی بری
جیمین من دارم بابا میشم
جیمین: آره میشی یه بابای خیلی خوشتیپم میشی بیا بغلم
جین
جیمینو بغل کردم و بعدش با جیمین رفتیم بیرون پیشه مهمونا
جیمین: من میرم پیشه ات تو هم به همه بگو
جین: باشه
جیمین رفت منم به همیه مهمونا گفتم که دارم بابا میشم همه تبریک گفتن
م/جین: پسرم بیا بغلم {بغل کردن جین } پسرم داره بابا میشه
جیمین: برای جین خیلی خوشحالم داره بابا میشه
ات: آره منم خوشحالم
جیمین: منتظر اون روز میمونم که بچمون رو بغلم بگیرم
ات: منم منتظر میمونم فقط شیش ماه مونده
جیمین: خیلی دوست دارم
ات : منم
جیمین گونمو بوسید و دستمو گرفت
جیمین: هیچوقت این دستو ول نمیکنم
اسلاید: 3 لباس دامیا
اسلاید : 4 کفشای دامیا
[ الحق که از لباس دامیا متنفرم]
این داستان ادامه دارد
۷.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.