پارت73
پارت73
پادشاه : برنده مسابقه و پادشاه آینده جیمینه
پ/ج: اوه پسره خودمه
بلند شدم بغلش کردم
پ/جین: تبریک میگم جیمین
جیمین: ممنونم
پادشاه : جین نویه خوشتیپم الان که جیمین برنده مسابقه شده هیچ وقت خودت رو هیچ نبین
جین: چشم
جیمین: گرچه من برنده شدم اما تو هیچ وقت منو به چشمه یه پادشاه نبین
جین: باشه
پادشاه: بخاطر اینکه به همه اعلام کنیم که جیمین پادشاه آینده میشه فردا شب تویه قصر جشن میگیریم لوکا ترتیب همه چیو میده شما فقط تا فردا شب آماده شید
جیمین: چشم
جین: چشم
جیمین
همینکه همه رفتن منم زود از اتاق رفتم بیرون داشتم دنبال ات می گشتم که دیدم تویه سالون نشسته رفتم پیشش وقتی منو دید زود بلند شد و بغلم کرد
ات
خیلی دلم برات تنگ شده بود
سفت بغلش کردم
جیمین: بریم اتاق مون
ات: باشه بریم
م/ج: پسرم چی شد کی برنده شد
جیمین: پدربزرگ گفتن چیزی نگیم امشب همه سره میز شام حاضر باشیم اونجا بهتون میگه
م/ج: باشه پسرم
جیمین : بریم پرنسسم
ات: باشه بریم
با جیمین رفتیم اتاقمون رویه تخت نشستیم
جیمین: من برنده شدم
ات: واقعا یعنی پرنس باخت
جیمین: اره اما من و اون مثله داداش هستیم
ات: اره پرنس جین خیلی دوست داره
جیمین: اره منم دوسش دارم الان بیا یکم استراحت کنیم
ات: باشه
جیمین رویه تخت دراز کشید و منم سرم رو گذاشتم رویه شونش یکم گذشت که خوابم برد
جیمین
آنقدر خسته بودم همینکه سرم رو گذاشتم رویه بالشت خوابم برد
این داستان ادامه دارد
پادشاه : برنده مسابقه و پادشاه آینده جیمینه
پ/ج: اوه پسره خودمه
بلند شدم بغلش کردم
پ/جین: تبریک میگم جیمین
جیمین: ممنونم
پادشاه : جین نویه خوشتیپم الان که جیمین برنده مسابقه شده هیچ وقت خودت رو هیچ نبین
جین: چشم
جیمین: گرچه من برنده شدم اما تو هیچ وقت منو به چشمه یه پادشاه نبین
جین: باشه
پادشاه: بخاطر اینکه به همه اعلام کنیم که جیمین پادشاه آینده میشه فردا شب تویه قصر جشن میگیریم لوکا ترتیب همه چیو میده شما فقط تا فردا شب آماده شید
جیمین: چشم
جین: چشم
جیمین
همینکه همه رفتن منم زود از اتاق رفتم بیرون داشتم دنبال ات می گشتم که دیدم تویه سالون نشسته رفتم پیشش وقتی منو دید زود بلند شد و بغلم کرد
ات
خیلی دلم برات تنگ شده بود
سفت بغلش کردم
جیمین: بریم اتاق مون
ات: باشه بریم
م/ج: پسرم چی شد کی برنده شد
جیمین: پدربزرگ گفتن چیزی نگیم امشب همه سره میز شام حاضر باشیم اونجا بهتون میگه
م/ج: باشه پسرم
جیمین : بریم پرنسسم
ات: باشه بریم
با جیمین رفتیم اتاقمون رویه تخت نشستیم
جیمین: من برنده شدم
ات: واقعا یعنی پرنس باخت
جیمین: اره اما من و اون مثله داداش هستیم
ات: اره پرنس جین خیلی دوست داره
جیمین: اره منم دوسش دارم الان بیا یکم استراحت کنیم
ات: باشه
جیمین رویه تخت دراز کشید و منم سرم رو گذاشتم رویه شونش یکم گذشت که خوابم برد
جیمین
آنقدر خسته بودم همینکه سرم رو گذاشتم رویه بالشت خوابم برد
این داستان ادامه دارد
۳.۵k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.