part
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۳۵
"ویو جونگکوک"
موهاش رو صورتش ریخته شده بود
با دیدن کفشام سرشو بالا اورد
با دیدن صورتش ...خوب شناختمش...
پوزخندی زدم
کوک: به به ..ببین کی اینجاست..
رو زانوم نشستم و متقابلش قرار گرفتم
کوک:..دوستان برید بیرون باید یه کاری ناتموم و تموم کنم.با صدایه بسته شدن در متوجه رفتنش شدم
با ترس بم نگاه میکرد و شکه شده بود
_:تو...تو ...
کوک: زندم؟...اره
خنده ترسناکی کردم
کوک:...خیلی وقته چشمم بت نخورده...سعی کرد تکون بخوره که فرار کنه
که صندلی چپ شد و خورد زمین...
دوباره خندیدم
کوک: دلقک تو بسته شدی...
محکم صندلی برند کردم
کوک:...ببینم اسمت چیه؟
جوابی بم نداد
خونسرد بلند شدم ودرش چرخید و شیشه الکلی که دستم بود و رو کمرش کوبیدم ،که جیغ بلندی کشید
کوک: عه چه عجب...صداات در امد...حالا اسمتو بگو...
هیجی نگفت که بخش خورد شده بطری که تو دستم بود و رو رون پاش فشار دادم.که با جیغ و داد بلندی گفت:
_:می یونگ.....
" بچه ها پارت اول فیک که جونگکوک یه خدمتکار داشت اونی که پاکت تهیونگ ت به جونگکوک داد و همونی که وقتی جونگکوک خواست ببرتش جیمین نادیارو اورد تو خونه"
کوک: دختر خوب چرا کاری میکنی از خشونت استفاده کنم؟...حالا بگو اون حرومزاده چیکارته؟
می یونگ:ب..بردار...ناتنیم..
کوک: انقدر براش بی ارزشی که فرستادت خونه من؟
می یونگ: درست حرف بزن...به محضه اینکه از اینجا برم با هم ازدواج میکنیم...
ابرومو بالا انداختم
کوک: پس داستان عاشقانس....به زار یچیو روشن کنم، وقتی فرستادت که تو خونم جاسوسی کنی..یعنی میدونسته که نعشتم از خونه بیرون نمیاد ..حالا به خواطر عشق مزخرفت ازش همایت کن
می یونگ:اون منو...دوست داره
شیشه بریده رو از پاش بیرون کشیدم تو صورتش کوبیدم...
کوک: برام سلیطه بازی در نیار هرزه...یه بلایی سرت نیارم که اسم خودتم یادت بره
....
موهاموو عقب دادم
کوک: دوست داره!؟...اوکی ، میخوای بلایی که سر زن من اورد سر زن ایندش بیارم؟....
فقط تند تند نفس میکشید و با پروئی گفت:
_: من لیاقتم مثل زن هر جایی تو نیست...
با پام به قفسه سینش کوبیدم که هم راه با صندلی پرت شد.و بلند بلند سلفه کرد
کوک: میدونی حتی ارزش نداری ازت حرف بکشم...تنها کاری میتونم بکنم اینه که با ربان بفرستمت پیش اون عوضی که جنازت و بکنه عروسک شبایه افرادش...
خونایه تو دهنش باعث شد نتونه خرف بزنه و اروم گفت:
_لطفا...
کوک:راجب زن من چییزی گفتی؟خوب بزار برات روشن کنم.اون قدر پاک بوده که شانس نجات پیدا کردن از اون قبستون دادشتو داشته...ولی تو میمونی تو همین زیر زمین...تا تاوان کارایه ته ایل و بدی...خب بگو ببینم حرفی داری بش برسونم؟
خندید
می یونگ: تو این کارو نمیکنی
کوک: اشتباه بود ...من این کارو میکنم
........
"ویو نادیا"
نادیا: چرا نیومد؟
جیمین:میاد
part:۳۵
"ویو جونگکوک"
موهاش رو صورتش ریخته شده بود
با دیدن کفشام سرشو بالا اورد
با دیدن صورتش ...خوب شناختمش...
پوزخندی زدم
کوک: به به ..ببین کی اینجاست..
رو زانوم نشستم و متقابلش قرار گرفتم
کوک:..دوستان برید بیرون باید یه کاری ناتموم و تموم کنم.با صدایه بسته شدن در متوجه رفتنش شدم
با ترس بم نگاه میکرد و شکه شده بود
_:تو...تو ...
کوک: زندم؟...اره
خنده ترسناکی کردم
کوک:...خیلی وقته چشمم بت نخورده...سعی کرد تکون بخوره که فرار کنه
که صندلی چپ شد و خورد زمین...
دوباره خندیدم
کوک: دلقک تو بسته شدی...
محکم صندلی برند کردم
کوک:...ببینم اسمت چیه؟
جوابی بم نداد
خونسرد بلند شدم ودرش چرخید و شیشه الکلی که دستم بود و رو کمرش کوبیدم ،که جیغ بلندی کشید
کوک: عه چه عجب...صداات در امد...حالا اسمتو بگو...
هیجی نگفت که بخش خورد شده بطری که تو دستم بود و رو رون پاش فشار دادم.که با جیغ و داد بلندی گفت:
_:می یونگ.....
" بچه ها پارت اول فیک که جونگکوک یه خدمتکار داشت اونی که پاکت تهیونگ ت به جونگکوک داد و همونی که وقتی جونگکوک خواست ببرتش جیمین نادیارو اورد تو خونه"
کوک: دختر خوب چرا کاری میکنی از خشونت استفاده کنم؟...حالا بگو اون حرومزاده چیکارته؟
می یونگ:ب..بردار...ناتنیم..
کوک: انقدر براش بی ارزشی که فرستادت خونه من؟
می یونگ: درست حرف بزن...به محضه اینکه از اینجا برم با هم ازدواج میکنیم...
ابرومو بالا انداختم
کوک: پس داستان عاشقانس....به زار یچیو روشن کنم، وقتی فرستادت که تو خونم جاسوسی کنی..یعنی میدونسته که نعشتم از خونه بیرون نمیاد ..حالا به خواطر عشق مزخرفت ازش همایت کن
می یونگ:اون منو...دوست داره
شیشه بریده رو از پاش بیرون کشیدم تو صورتش کوبیدم...
کوک: برام سلیطه بازی در نیار هرزه...یه بلایی سرت نیارم که اسم خودتم یادت بره
....
موهاموو عقب دادم
کوک: دوست داره!؟...اوکی ، میخوای بلایی که سر زن من اورد سر زن ایندش بیارم؟....
فقط تند تند نفس میکشید و با پروئی گفت:
_: من لیاقتم مثل زن هر جایی تو نیست...
با پام به قفسه سینش کوبیدم که هم راه با صندلی پرت شد.و بلند بلند سلفه کرد
کوک: میدونی حتی ارزش نداری ازت حرف بکشم...تنها کاری میتونم بکنم اینه که با ربان بفرستمت پیش اون عوضی که جنازت و بکنه عروسک شبایه افرادش...
خونایه تو دهنش باعث شد نتونه خرف بزنه و اروم گفت:
_لطفا...
کوک:راجب زن من چییزی گفتی؟خوب بزار برات روشن کنم.اون قدر پاک بوده که شانس نجات پیدا کردن از اون قبستون دادشتو داشته...ولی تو میمونی تو همین زیر زمین...تا تاوان کارایه ته ایل و بدی...خب بگو ببینم حرفی داری بش برسونم؟
خندید
می یونگ: تو این کارو نمیکنی
کوک: اشتباه بود ...من این کارو میکنم
........
"ویو نادیا"
نادیا: چرا نیومد؟
جیمین:میاد
- ۴۱.۱k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط