part
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۳۶
"ویو نادیا"
نادیا: چرا نیومد؟
جیمین:میاد
نادیا: پس کو؟
جیمین سرشو داشت به بالشتِ مبل میکوبید، و کلمه کلمه جواب داد:
_ گف..تم...می...یاد...
نادیا: تهیونگ کو کجاست؟
جیمین: پیشه جولی....
نادیا: اون کیه تو انباری؟
جیمین: نمیدونم
سرش داخل بالش بود و جواب نیداد ، خودشم کلافه بود
نادیا: تو چیمیدونی؟
جیمین: نادیا من خودم از چییزی خبر ندارم..
نادیا:خودم میرم دنبال جونگکوک..
سرشو پکر بلند کرد و دستم و کشید بر کردوند سر جام..
جیمین: میاد...
نادیا: قیافرو باش...
جیمین: وقتی شدم پرستار تو یکی بهتر میخوای باشم؟
نادیا:میخواستی پرستار خوب باشی
یه دفعه در باز شد و جونگکوک امد .
از جام بلند شدم و رفتم پیشش یکم خسته بود..
دستام و رو پهلوام گزاشتم و با شکایت گفتن:
_ چرا انقدر طولش دادی؟
یه نگا به جیمین وبعد به من کرد
دستشو باز کرد
کوک: بیا بقلم...
چشمام و ریز کردم و مشکوک نگاش کردم
وقتی نرفتم خودش امد سمت و بغلم کرد.یا بهتر بگم از سوالام خودشو خلاص کرد
و با حرفایه مسخره تا اتاق بردتم
رویه تخت نشستم که جونگکوک لباسشو دراورد و به سمت حموم رفت..
کوک: یه دوش میگیرم ...وظعم داغونه..
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
نادیا: اوکیی، وقتی دروغ سر هم کردی خبرم کن
و از اتاق خارج شدم
ایش
جیمینم نبود.
ای باباااا
کجا رفت!؟؟؟
رفتم تو حیاط ...
هوا ابری بود..و امکان باریدن زیاد بود
باد میوزید و با این حال هوا خوب بود...
جولیم خوب مارو یادش رفتاا
رویه سنگ فواره نشستم و حیاط و انالیز کردم
چرا این بارون نمیباره؟؟
راستی اون کسی که تو انباره کیه؟
جونگکوک چیکارش کرد؟
کشتش؟
بیخیال بابا فکر نکنم...
ولی اون جونگکوک که باهاش اشنا شدم این کار ازش بعید نیست..
شایدم زندست و به چییزی نیاز داره..
بدون شک برم اونجا جونگکوک میکشتم..
یه دفعه شدایی از کنارم امد
یه ظرف توت فرنگی کنار بود..
سرمو بالا گرفتم که جیمین با همون حالت ظرفو کنارم گزاشت و دستشو تو جیب سوشرتش کرد.
جیمین: برایه توعه...
نادیا: چه عجب یکی اینکارو کرد..ممنونم
سرشو تکون داد و به جلوش نگاه کرد
دیدن این جیمین یکم سخته ...جیمین اصلی تو هر شرایطی ازیتم میکرد و بامزه خندون بود
یدونه توت فرنگی خوردم
نادیا: اصلا فکر نکن ازش بت بدم
جوابی نداد که اخمام رفت تو هم
یکی از توتفرنگیا رو سمتش پرت کردم که خورد تو کلش و برگشت سمتم
جیمین: چته؟
نادیا: من؟ خودت چته؟برام قیافه میگیری؟
جیمین: مسخره..
دوباره برگشت که یکی دیگه پرت کردم
جیمین: من اونارو چیدم بخوری نه شلیک کنی..
نادیا: جرعت داری دوباره عین خیار زول بزن به یجاا...
پوزخندی زد و امد...سمتم
جیمین: میخوای چطوری باشم؟
یه لحن عجیبی داشت..یعنی اینکه باز یه نقشه داره
جیمین:هوم؟
نادیا: چته؟
هعی نزدیک شد که...
part:۳۶
"ویو نادیا"
نادیا: چرا نیومد؟
جیمین:میاد
نادیا: پس کو؟
جیمین سرشو داشت به بالشتِ مبل میکوبید، و کلمه کلمه جواب داد:
_ گف..تم...می...یاد...
نادیا: تهیونگ کو کجاست؟
جیمین: پیشه جولی....
نادیا: اون کیه تو انباری؟
جیمین: نمیدونم
سرش داخل بالش بود و جواب نیداد ، خودشم کلافه بود
نادیا: تو چیمیدونی؟
جیمین: نادیا من خودم از چییزی خبر ندارم..
نادیا:خودم میرم دنبال جونگکوک..
سرشو پکر بلند کرد و دستم و کشید بر کردوند سر جام..
جیمین: میاد...
نادیا: قیافرو باش...
جیمین: وقتی شدم پرستار تو یکی بهتر میخوای باشم؟
نادیا:میخواستی پرستار خوب باشی
یه دفعه در باز شد و جونگکوک امد .
از جام بلند شدم و رفتم پیشش یکم خسته بود..
دستام و رو پهلوام گزاشتم و با شکایت گفتن:
_ چرا انقدر طولش دادی؟
یه نگا به جیمین وبعد به من کرد
دستشو باز کرد
کوک: بیا بقلم...
چشمام و ریز کردم و مشکوک نگاش کردم
وقتی نرفتم خودش امد سمت و بغلم کرد.یا بهتر بگم از سوالام خودشو خلاص کرد
و با حرفایه مسخره تا اتاق بردتم
رویه تخت نشستم که جونگکوک لباسشو دراورد و به سمت حموم رفت..
کوک: یه دوش میگیرم ...وظعم داغونه..
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
نادیا: اوکیی، وقتی دروغ سر هم کردی خبرم کن
و از اتاق خارج شدم
ایش
جیمینم نبود.
ای باباااا
کجا رفت!؟؟؟
رفتم تو حیاط ...
هوا ابری بود..و امکان باریدن زیاد بود
باد میوزید و با این حال هوا خوب بود...
جولیم خوب مارو یادش رفتاا
رویه سنگ فواره نشستم و حیاط و انالیز کردم
چرا این بارون نمیباره؟؟
راستی اون کسی که تو انباره کیه؟
جونگکوک چیکارش کرد؟
کشتش؟
بیخیال بابا فکر نکنم...
ولی اون جونگکوک که باهاش اشنا شدم این کار ازش بعید نیست..
شایدم زندست و به چییزی نیاز داره..
بدون شک برم اونجا جونگکوک میکشتم..
یه دفعه شدایی از کنارم امد
یه ظرف توت فرنگی کنار بود..
سرمو بالا گرفتم که جیمین با همون حالت ظرفو کنارم گزاشت و دستشو تو جیب سوشرتش کرد.
جیمین: برایه توعه...
نادیا: چه عجب یکی اینکارو کرد..ممنونم
سرشو تکون داد و به جلوش نگاه کرد
دیدن این جیمین یکم سخته ...جیمین اصلی تو هر شرایطی ازیتم میکرد و بامزه خندون بود
یدونه توت فرنگی خوردم
نادیا: اصلا فکر نکن ازش بت بدم
جوابی نداد که اخمام رفت تو هم
یکی از توتفرنگیا رو سمتش پرت کردم که خورد تو کلش و برگشت سمتم
جیمین: چته؟
نادیا: من؟ خودت چته؟برام قیافه میگیری؟
جیمین: مسخره..
دوباره برگشت که یکی دیگه پرت کردم
جیمین: من اونارو چیدم بخوری نه شلیک کنی..
نادیا: جرعت داری دوباره عین خیار زول بزن به یجاا...
پوزخندی زد و امد...سمتم
جیمین: میخوای چطوری باشم؟
یه لحن عجیبی داشت..یعنی اینکه باز یه نقشه داره
جیمین:هوم؟
نادیا: چته؟
هعی نزدیک شد که...
- ۴۰.۱k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط