part

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۳۴
"ویو تهیونگ"
جیمین از اتاق رفت
" ساعت ۱۰:۰۰صبح"
نادیا و جونگکوک اشتی کرده بودن.
جیمین و نادیا با هم درگیر بودن.
جیمین و جونگکوک با هم قهر بودن.
با صدایه زنگوشی نظرم بهش جلب شد
ته: بله؟
سوبین:سلام اقا
ته: چطوری؟
سوبین: خوبم...ا
ته: چییزی شده؟
سوبین: رد ته ایل و داخل یه ساختمون زدیم..
ته: کجا!؟
سوبین:یه منطقه پایینایه سئول
ته: پس انگار میدونه دنبالشیم
سوبین: متوجعه شدیم که میخوان از کشور خارج بشن
ته: کِی؟
سوبین:فردا ۵ صبح...
ته: خیلی کمه...چطوری برنامه بچینیم
سوبین: اگه اتفاقی افتا خبرتون میکنم...
ته: باشه...کارت خوب بود..
سوبین: ممنون قربان ..خدانگهدار
ته: خداحافظ
گوشیو قط کردم
کوک: چیشده؟
جیمین بم گفت:
_چیه فردا ته ایل پرواز داره..
ته: از کجا میدونی!؟
جیمین: اگه این سگ احازه میداد بتون میگفتم
ته: جیمین چرا الان داری میگی ؟ ما چطوری کاراو بکنیم؟
از کنار نادیا بلندشد و گوشیش و روشن کرد
و پرت کرد سمتم
یه جنگل بود و چندتا کلبه ..
جیمین: ساعت ۲۱:۰۰ به سمت این این جنگل میرن و داخل این کلبه ها تا ۵:۰۰ صبح میمونن...و اینم بگم که فکر کنم تقشه خداحافظی با مارو هم کشیدن.
ته : یعنی نادیا رو..ببرن؟
نادیا سرشو از گوشی بیرون اورد
جیمین سرشو تکون داد و گفت:
_به سوبین افرادش گفتم ...موندم چرا ازت سوال نپرسید...جاسوس ته ایل اینارو گفت..وحتی بیشترم میدونه که نمیگه...اگه میخواستم به امید شما دوتا منتظر باشم باید ..با نادیا خداحافظی میکردیم و دستمونم بهش نمیرسید
نادیا: قراره دوباره ببرنم؟
جیمین: نه این اتفاق نمیوفته..نگران نباش.
کوک:جاسوسه کجاست ؟!
جیمین که اصلا نمیخواست جواب بده رو به من گفت:
_فقط مونده تنظیم زمان...
کوک: مسخره بازی چیه!؟
جیمین: اون هرزه الان مهم نیست
کوک: مگه نمیگی بیشتر میدوونه شاید کمک کرد..من خوب بلدم از مردم حرف بکشم
جیمین: انبار زیرزمینی حیاط
نادیا: اینجا؟
جیمین: اره
جونگکوک شیشه الکل خالی شده رو برداشت و به سمت در رفت
جیمین:وایسا ..
دنبالشون رفتم
نادیا: میخواید چیکار کنی؟
کوک: زود بر میگردم
و از خونه زد بیرون
به پشت خونه رفت و با لگد در زیر زمین و باز کرد و پله هارو پایین رفت
"ویو جونگکوک"
در اخریو جیمین باز کرد
اون انبار پر از خاک بود و تاریک بود
هیج صدایی نمیومد
جیمین داخل رفت
جیمین: پوست کلف تر از جییزیه که فکر میکنی...
_:میبینم بازم امدی...
و خندید..
جیمین: یا به حرف بیا یا کاری میکنم نتونی دیگه حرف بزنی
یه دختر بود که پشت به من به صندلی بسته شده بود.
_:...برو به جهنم...
کوک: جیمین بیا کنار
به سمتش قدم برداشتم
ترسی نداشت ..یعنی من اینطوری فهمیدم که به حرفایه جیمین اهمیت نمیداد
مقابلش وایساد
سرش پایین بود و سر تا پاش خونی
مهوهاش رو صورتش ریخته شده بود
دیدگاه ها (۹)

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۳۵"ویو جونگکوک"موهاش رو صورتش ریخت...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۳۶"ویو نادیا"نادیا: چرا نیومد؟جیمی...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۳۳"ویو نادیا"کوک:.. موضوع من تصمیم...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۳۲" ویو جونگکوک"نادیا:.. زندگی کنم...

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط