🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 163
#leoreza
با نگرانی به صورت رنگ پریدش نگاه کردم از تخت بلند شدم نشستم کنارش دستش از رو شکمش پس زدم و جایی که درد میکرد
گذاشتم که از درد زیادش ناله ای کرد
رضا:پانیذذ عزیزدلم پاشو
ناله ای کرد
پانیذ:نمیتونم درد داره
نگران اون یکی دستم گذاشتم رو پیشونیه عرق کرده اش کمی تب داشت یکم ماساژ دادم
پانیذ:نکن درد داره
رضا:اینجوری نمیشه
بلند شدم تیشرتم پوشیدم سویچ ماشین و گذاشتم تو جیبم و به لباس خواب پوشیده اش که مشکی بود رو چنگ زدم چون تنش جز یه تاپ و شلوار سفید برای خواب نبود
اروم بلندش کردم پوشوندمش
خواست بلند بشه به بازوم چنگی زد
پانیذ:نه نه داره خون میاد
با ترس به پایین تنش نگا کرد خونریزی کرده بود با ترس نگام کرد و گریون لب زد
پانیذ:چیزیش نشه
بوسه ای به سرش زدم
رضا:نه قربونت برم
دستم انداختم زیر پاهاش و بلندش کردم که صورتش جمع شد از درد
تا بریم پایین فقط گریه میکرد
نشوندمش تو صندلی شاگرد درو بستم سویچ از جیبم اوردم بیرون ماشین روشن کردم
از عمارت زدم بیرون و دستشو گرفتم
پانیذ:درد داره هنو خونریزی دارمم ( گریه و ناله)
بوسه ای به دستش زدم
رضا:هیشش درست میشه یکم تحمل کن عزیزدلم الان میرسیم
چنگی به شکمش زد
پانیذ:میترسم من
دستش رو فشردم
رضا:اروم باش نفس عمیق بکش الان میرسیم خب گلم
پانیذ:اییییی
پیچیدم به اولین بیمارستان سر راه مون ماشین جایی که خالی دیدم پارک کردم و سریع پیاده شدم
درو بازکردم و دوباره بغلش کردم و بردم اوژانس
رضا:کسییی نیسس اینجااا
پرستاری که دید وضعیت ما رو یه برانکار اورد و پانیذ گذاشتم روش دستش گرفتم مث مار میپیچید به خودش تا دم اتاقی همراهیش کردم ولی دیگه اجازه ندادن وارد اتاق شم
نشستم رو صندلی کنار اتاق سرم بین دستام گرفتم نکنه اتفاقی براشون بیوفته اما بر چی هم جا اروم نشسته بود نکنه بر غذایی که نصفه شب خورده باشه
ولی ربطی نداشت چون ویار کرده بود اگه نمیخورد دلش میموند انقدر که با خودم فکر کردم
که در اتاق باز شد دکتر پانیذ اومد بیرون جلوشو گرفتم
رضا:چیشد حالش خوب بود
دکتر:فک نمیکردم انقدر زود پیش بره ولی خب طبیعیه هم داره شیره میده و حامله ست ولی یکم دیگه دیر میومدین بچه سقط میشد بر اثر خونریزی
رضا:یعنی چی الان چقد باید استراحت کنه
دکتر:اونجور که معلومه انگار کلی قرار اینطوری بشه ولی خب شما خونسردی خودتون حفظ کنین تا 4 ماهگی بیشتر کاراشون نشسته انجام بده بهتر به نظر من اونجوری کم درد شکم در احساس میکنم و بر زایمانشم راحتر
رضا:میتونم ببینمش
دکتر:البته و بلا دور باشه
ممنونی زیر لب گفتم و وارد اتاق شدم پرستاری که بهش سرم وصل میکرد کارش تموم شد و رفت...
ببخشید طول کشید بازم ایدتم نصفه موند..
پارت 163
#leoreza
با نگرانی به صورت رنگ پریدش نگاه کردم از تخت بلند شدم نشستم کنارش دستش از رو شکمش پس زدم و جایی که درد میکرد
گذاشتم که از درد زیادش ناله ای کرد
رضا:پانیذذ عزیزدلم پاشو
ناله ای کرد
پانیذ:نمیتونم درد داره
نگران اون یکی دستم گذاشتم رو پیشونیه عرق کرده اش کمی تب داشت یکم ماساژ دادم
پانیذ:نکن درد داره
رضا:اینجوری نمیشه
بلند شدم تیشرتم پوشیدم سویچ ماشین و گذاشتم تو جیبم و به لباس خواب پوشیده اش که مشکی بود رو چنگ زدم چون تنش جز یه تاپ و شلوار سفید برای خواب نبود
اروم بلندش کردم پوشوندمش
خواست بلند بشه به بازوم چنگی زد
پانیذ:نه نه داره خون میاد
با ترس به پایین تنش نگا کرد خونریزی کرده بود با ترس نگام کرد و گریون لب زد
پانیذ:چیزیش نشه
بوسه ای به سرش زدم
رضا:نه قربونت برم
دستم انداختم زیر پاهاش و بلندش کردم که صورتش جمع شد از درد
تا بریم پایین فقط گریه میکرد
نشوندمش تو صندلی شاگرد درو بستم سویچ از جیبم اوردم بیرون ماشین روشن کردم
از عمارت زدم بیرون و دستشو گرفتم
پانیذ:درد داره هنو خونریزی دارمم ( گریه و ناله)
بوسه ای به دستش زدم
رضا:هیشش درست میشه یکم تحمل کن عزیزدلم الان میرسیم
چنگی به شکمش زد
پانیذ:میترسم من
دستش رو فشردم
رضا:اروم باش نفس عمیق بکش الان میرسیم خب گلم
پانیذ:اییییی
پیچیدم به اولین بیمارستان سر راه مون ماشین جایی که خالی دیدم پارک کردم و سریع پیاده شدم
درو بازکردم و دوباره بغلش کردم و بردم اوژانس
رضا:کسییی نیسس اینجااا
پرستاری که دید وضعیت ما رو یه برانکار اورد و پانیذ گذاشتم روش دستش گرفتم مث مار میپیچید به خودش تا دم اتاقی همراهیش کردم ولی دیگه اجازه ندادن وارد اتاق شم
نشستم رو صندلی کنار اتاق سرم بین دستام گرفتم نکنه اتفاقی براشون بیوفته اما بر چی هم جا اروم نشسته بود نکنه بر غذایی که نصفه شب خورده باشه
ولی ربطی نداشت چون ویار کرده بود اگه نمیخورد دلش میموند انقدر که با خودم فکر کردم
که در اتاق باز شد دکتر پانیذ اومد بیرون جلوشو گرفتم
رضا:چیشد حالش خوب بود
دکتر:فک نمیکردم انقدر زود پیش بره ولی خب طبیعیه هم داره شیره میده و حامله ست ولی یکم دیگه دیر میومدین بچه سقط میشد بر اثر خونریزی
رضا:یعنی چی الان چقد باید استراحت کنه
دکتر:اونجور که معلومه انگار کلی قرار اینطوری بشه ولی خب شما خونسردی خودتون حفظ کنین تا 4 ماهگی بیشتر کاراشون نشسته انجام بده بهتر به نظر من اونجوری کم درد شکم در احساس میکنم و بر زایمانشم راحتر
رضا:میتونم ببینمش
دکتر:البته و بلا دور باشه
ممنونی زیر لب گفتم و وارد اتاق شدم پرستاری که بهش سرم وصل میکرد کارش تموم شد و رفت...
ببخشید طول کشید بازم ایدتم نصفه موند..
۸.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.