🍃زندگی متفاوت
ر🌚فصل دوم
پارت 164
#leoreza
مث فرشته ها خوابیده بود صندلی برداشتم کنار تخت گذاشتمش نشستم روش دستی که بهش سرم زدن رو تو دستم گرفتم روشو بوسیدم اون یکی دستم رو شکمش گذاشتم و نوازشش کردم
رضا:اگه سقط میشدی مامانی داغون میشد خوشگلم هیچوقت از پیشمون نرو باشه باباجون
گوشیم از جیبم دراوردم و ساعت 4 صبح بود انقدر زمان زود گذشته بود که برام قابل تصور نبودن تکستی واسه عایشه نوشتم
که نگران ما نباشن و بیشتر حواسش به رایان باشه یکم که گذشت چشمام گرم شد و سرم گذاشتم رو دست پانیذ
و کم کم خوابم برد....
#paniz
با برخورد سوزن چشمامو باز کردم و اولین چیزی که دیدم سرمم رو عوض میکردن
سرم کمی کج کردم که با رضایی که رو دستم خوابیده بود مواجه شدم
الهی من دورت بگردم که اینجوری خوابیدی بشر پرستار از اتاق رف بیرون اون یکی دستم گذاشتم رو موهاش
ک شروع کردم به نوازش کردن
حس حالی خوبی بود انگار کل اتفاقات دیشب رو یادم رفته بود انگار که چیزی نشده بود
همیشه میگفتم عشق وجود نداره ولی درسته که میگن که عشق تو رو یه جوری به دام میندازه که هیچ راه فراری نداری مث قصه من و رضا
نه راه پیش داری نه راه پس با تکون خوردن سرش از فکر و خیال اومدم بیرون
دستش رو گونم گذاشت و نوازش میکرد
رضا:خوبی عزیزم جایت که درد نمیکنه
نیم خیز شدم و پیشونیم چسبوندم به پیشونیش
پانیذ:نه دورت بگردم خوبم تو چی کمرت درد نگرفت اینجوری خوابیدی
کامی از لب پایینم گرف
رضا:وقتی تورو دیشب تو اون وضعیت دیدم خوابیدن من چه اهمیت داره خوبم
لبخندی زدم
پانیذ :تو خوب باش منم خوبم
کامی دیگری هم گرف
رضا:همینجا دراز بکش الان دکترتو صدا میکنم
سری تکون دادم که پیشونیم بوسید و از اتاق رفت بیرون وقتی رفت دستم نوازش وار رو شکمم گذاشتم
پانیذ:مامانی دیشب ما رو خیلی ترسوندیا نمیگی من چیزیم میشه دختر قشنگم معلومه باباتو خیلی ترسوندی دیگه فک نکنم بتونم از جام بلندشم فقط استراحت
لبخندی زدم مادر شدن بهترین حس دنیا بود با فکر بچه دار شدن اونم برای هر مادری لذت بخش ترین حس برای مادر هاست.....
پارت 164
#leoreza
مث فرشته ها خوابیده بود صندلی برداشتم کنار تخت گذاشتمش نشستم روش دستی که بهش سرم زدن رو تو دستم گرفتم روشو بوسیدم اون یکی دستم رو شکمش گذاشتم و نوازشش کردم
رضا:اگه سقط میشدی مامانی داغون میشد خوشگلم هیچوقت از پیشمون نرو باشه باباجون
گوشیم از جیبم دراوردم و ساعت 4 صبح بود انقدر زمان زود گذشته بود که برام قابل تصور نبودن تکستی واسه عایشه نوشتم
که نگران ما نباشن و بیشتر حواسش به رایان باشه یکم که گذشت چشمام گرم شد و سرم گذاشتم رو دست پانیذ
و کم کم خوابم برد....
#paniz
با برخورد سوزن چشمامو باز کردم و اولین چیزی که دیدم سرمم رو عوض میکردن
سرم کمی کج کردم که با رضایی که رو دستم خوابیده بود مواجه شدم
الهی من دورت بگردم که اینجوری خوابیدی بشر پرستار از اتاق رف بیرون اون یکی دستم گذاشتم رو موهاش
ک شروع کردم به نوازش کردن
حس حالی خوبی بود انگار کل اتفاقات دیشب رو یادم رفته بود انگار که چیزی نشده بود
همیشه میگفتم عشق وجود نداره ولی درسته که میگن که عشق تو رو یه جوری به دام میندازه که هیچ راه فراری نداری مث قصه من و رضا
نه راه پیش داری نه راه پس با تکون خوردن سرش از فکر و خیال اومدم بیرون
دستش رو گونم گذاشت و نوازش میکرد
رضا:خوبی عزیزم جایت که درد نمیکنه
نیم خیز شدم و پیشونیم چسبوندم به پیشونیش
پانیذ:نه دورت بگردم خوبم تو چی کمرت درد نگرفت اینجوری خوابیدی
کامی از لب پایینم گرف
رضا:وقتی تورو دیشب تو اون وضعیت دیدم خوابیدن من چه اهمیت داره خوبم
لبخندی زدم
پانیذ :تو خوب باش منم خوبم
کامی دیگری هم گرف
رضا:همینجا دراز بکش الان دکترتو صدا میکنم
سری تکون دادم که پیشونیم بوسید و از اتاق رفت بیرون وقتی رفت دستم نوازش وار رو شکمم گذاشتم
پانیذ:مامانی دیشب ما رو خیلی ترسوندیا نمیگی من چیزیم میشه دختر قشنگم معلومه باباتو خیلی ترسوندی دیگه فک نکنم بتونم از جام بلندشم فقط استراحت
لبخندی زدم مادر شدن بهترین حس دنیا بود با فکر بچه دار شدن اونم برای هر مادری لذت بخش ترین حس برای مادر هاست.....
۸.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.