🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 165
#paniz
نفس راحتی کشیدم که رضا ماشین رو به حرکت دراورد واقعا به هوای بیمارستان عادت نداشتم خسته سرم و تکیه دادم به صندلی ماشین
رضا:خب خانم برزگر دیگه باید زیاد احتیاط کنی
راست میگفت من زیاد اینجور تجربه ها نداشتم و باید زیادی مواظب خودم و بچه ی تو شکمم میبوردم ولی در یه حد
دستم گذاشتم رو دستش که رو دنده بود دستام جفت دستاش کردم که فشار ریزی داد
پانیذ:باشع استراحت میکنم ولی زیادی شورشو درنمیاریمااا اونجوری دلم میگیره
رضا:نمیزارم اب تو دلت تکون بخورهه گلل من
خنده ای کردم
......
انقدر غذاهای مفید و پاستوریزه بهم تو این 4 ماه داده بود رضا احساس میکردم دارم چاق میشم نگاهی به خودم تو اینه کردم
صورتم روشنتر شده بود و یکم تپل شده بود اندامم خوب بود ولی خب اگه انقدر به خوردم نده اقا
دستی به شکم کشیدیم که اومده بود جلو ولی چون لاغره و معمولی بودم زیاد معلوم نمیکرد
در اتاق بی هوا باز شد و رضا اومد تو از شرکت میومد ولی با انرژی
اخمی کرد و 2 دکمه پیرهن بالاش رو باز کرد اومد جلو و از پشت بغلم کرد
نفس عمیقی از گودی گردنم کشید که بدنم مور مور شد گوشه ی
لبم رو گاز گرفتم تا زود وا ندم بوسه ای به شونه ام زد و چونه اشون گذاشت رو شونم نگام کرد تو ایینه
رضا:خانوم قشنگم چرا بلند شدی تو مگه نگفتم استراحت کن
مظلوم بهش نگا کردم
پانیذ:بابا خسته شدم من نه میزاری رایان و بغل کنم نه میزاری باهاش بازی کنم میگی زود خسته میشی قبول اره تند تند خسته میشم ولی خب منم دلم میگیره اخه فقط موقع شیر دادن و خوابیدن پیشمه که اونم داریم دراز میکشیم
نفسی کشیدم انقدر حرفام تند تند گفته بودم نفس کم اورده بودم
گونه ام بوسید
رضا:خوشگلم با من قهر اره قربونت برم
وقتی قربون صدقم میرفت بخاطر حامگلیم زود وا میدادم لبای پایینم ورچیده کردم
سری به نشونه ی اره تکون دادم که دردی در ناحیه ی پایین شکمم احساس کردم کمی خم شدم
که رضا نگران دستشو گذاشت جایی که درد میکرد بچه لگد میزد از
خوشحالی بغض کرده بودم
رضا:عاییی قربونت بر بابا داری لگد میزنی اره
بوسه ای به سرم زد من و نشوند رو تخت و تکیه دادم به تاج تخت و دونه دونه اشکام ریخت از خوشحالی
هنوز داشت لگد میزد
پانیذ:ایی پدرسوخته باباتو دیدی لگد میزنی اره
رضا که دید گریه میکنم اشکام پاک کرد با شصتش و صورتم قاب دستاش کرد
رضا: من دور مامان کوچولوم بگردم که احساسی شده اشکاتو پاک کن ببینن چند روز دیگه بچتو میگیری بغلت بازم گریه میکنه
نچی کردم که یادم اومد امروز قرار بود بریم برای تعیین جنسیت از خوشحالی سریع این موضوع و کنار گذاشتم و کمی به جلو اومدم و دستاش رو گرفتم
رضا:چیشده عزیزم
پانیذ:امروز قرار بود بریم برای تعیین جنسیت بریمم
لبخندی زد و پیشونیم بوسید.....
پارت 165
#paniz
نفس راحتی کشیدم که رضا ماشین رو به حرکت دراورد واقعا به هوای بیمارستان عادت نداشتم خسته سرم و تکیه دادم به صندلی ماشین
رضا:خب خانم برزگر دیگه باید زیاد احتیاط کنی
راست میگفت من زیاد اینجور تجربه ها نداشتم و باید زیادی مواظب خودم و بچه ی تو شکمم میبوردم ولی در یه حد
دستم گذاشتم رو دستش که رو دنده بود دستام جفت دستاش کردم که فشار ریزی داد
پانیذ:باشع استراحت میکنم ولی زیادی شورشو درنمیاریمااا اونجوری دلم میگیره
رضا:نمیزارم اب تو دلت تکون بخورهه گلل من
خنده ای کردم
......
انقدر غذاهای مفید و پاستوریزه بهم تو این 4 ماه داده بود رضا احساس میکردم دارم چاق میشم نگاهی به خودم تو اینه کردم
صورتم روشنتر شده بود و یکم تپل شده بود اندامم خوب بود ولی خب اگه انقدر به خوردم نده اقا
دستی به شکم کشیدیم که اومده بود جلو ولی چون لاغره و معمولی بودم زیاد معلوم نمیکرد
در اتاق بی هوا باز شد و رضا اومد تو از شرکت میومد ولی با انرژی
اخمی کرد و 2 دکمه پیرهن بالاش رو باز کرد اومد جلو و از پشت بغلم کرد
نفس عمیقی از گودی گردنم کشید که بدنم مور مور شد گوشه ی
لبم رو گاز گرفتم تا زود وا ندم بوسه ای به شونه ام زد و چونه اشون گذاشت رو شونم نگام کرد تو ایینه
رضا:خانوم قشنگم چرا بلند شدی تو مگه نگفتم استراحت کن
مظلوم بهش نگا کردم
پانیذ:بابا خسته شدم من نه میزاری رایان و بغل کنم نه میزاری باهاش بازی کنم میگی زود خسته میشی قبول اره تند تند خسته میشم ولی خب منم دلم میگیره اخه فقط موقع شیر دادن و خوابیدن پیشمه که اونم داریم دراز میکشیم
نفسی کشیدم انقدر حرفام تند تند گفته بودم نفس کم اورده بودم
گونه ام بوسید
رضا:خوشگلم با من قهر اره قربونت برم
وقتی قربون صدقم میرفت بخاطر حامگلیم زود وا میدادم لبای پایینم ورچیده کردم
سری به نشونه ی اره تکون دادم که دردی در ناحیه ی پایین شکمم احساس کردم کمی خم شدم
که رضا نگران دستشو گذاشت جایی که درد میکرد بچه لگد میزد از
خوشحالی بغض کرده بودم
رضا:عاییی قربونت بر بابا داری لگد میزنی اره
بوسه ای به سرم زد من و نشوند رو تخت و تکیه دادم به تاج تخت و دونه دونه اشکام ریخت از خوشحالی
هنوز داشت لگد میزد
پانیذ:ایی پدرسوخته باباتو دیدی لگد میزنی اره
رضا که دید گریه میکنم اشکام پاک کرد با شصتش و صورتم قاب دستاش کرد
رضا: من دور مامان کوچولوم بگردم که احساسی شده اشکاتو پاک کن ببینن چند روز دیگه بچتو میگیری بغلت بازم گریه میکنه
نچی کردم که یادم اومد امروز قرار بود بریم برای تعیین جنسیت از خوشحالی سریع این موضوع و کنار گذاشتم و کمی به جلو اومدم و دستاش رو گرفتم
رضا:چیشده عزیزم
پانیذ:امروز قرار بود بریم برای تعیین جنسیت بریمم
لبخندی زد و پیشونیم بوسید.....
۹.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.