🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت11
حس خوبی داشتم
چیزی داشت غریزه ی منو بیدار میکرد.
توی خواب و بیدار سعی کردم کمی جابجا بشم اما انگار کسی منو محکم گرفته بود به ناچار چشمامو باز کردم.
با دیدن اون دختر کمی به خودم فشار آوردم تا به یادم بیاد اسمش چی بود؟ همونی که میگفتن زنته دیشب عروس منو این خانواده شده بود..
آهان یادم اومد مهتاب...
بین پاهام نشسته بود با مردونگی ور می رفت.
کمی طول کشید تا به خودم بیام و عکس العملی نشون بدم روی تخت نشستم عصبی گفتم
معلوم هست داری چه غلطی می کنی؟
مثلاً با عوه هس که توی نگاهش بود باعشوه ت
ای که هایی که توی صداش بود رو بهم گفت
_ از دیشب دارم به این فکر می کنم چطور ممکنه یه مرد بتونه از من بگذره؟
من دختر کمی نیستم زیبایی های خودمو دارم دختر خانم ..
ثروتی که دارم همه رو وسوسه میکنه صورتی که دارم همه رو وسوسه می کنه اما تو از من گذشتی!
با خودم گفتم چطوره فرصت دیگه ای به خودمو تو بدم تا بتونیم یه تجربه خوب کنار هم داشته باشیم؟
پوزخندی بهش زدم
فکر میکرد منم مثل اون اولین بارمه اما من خیلی تجربهها داشتم که بودت با مهتاب در مقابل اونا اصلا به حساب نمیآمد..
نگاهی به بیرون انداختم افتاب بالا آمده بود احتمالاً ساعت از ۷ صبح هم گذشته بود
دستی به صورتم کشیدم بیاعتنا به اون از روی تخت پایین رفتم برهنه بودم چطور منو برهنه کرده بود برای خودم هم سوال بود!
اما بیخیال جلوی چشمای متحیّرش کنار آینه ایستادم نگاهی به صورتم انداختم . گفتم
دیگه از این کارا نکن این بار حرفی نزدم اما دفعه دیگه ممکنه تودهنی بدی بخوری و برای خودت بد بشه تو که اینو نمیخوای ؟
از جاش بلند شد برهنه بود درست مثل من
تنش بلوری بود و سفید سینه هاش مثل پرتقال سفت بود و روی بدنش خودنمایی می کرد و پایین تنه ای سفید رنگ و بدون موش قابل توجه بود...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت11
حس خوبی داشتم
چیزی داشت غریزه ی منو بیدار میکرد.
توی خواب و بیدار سعی کردم کمی جابجا بشم اما انگار کسی منو محکم گرفته بود به ناچار چشمامو باز کردم.
با دیدن اون دختر کمی به خودم فشار آوردم تا به یادم بیاد اسمش چی بود؟ همونی که میگفتن زنته دیشب عروس منو این خانواده شده بود..
آهان یادم اومد مهتاب...
بین پاهام نشسته بود با مردونگی ور می رفت.
کمی طول کشید تا به خودم بیام و عکس العملی نشون بدم روی تخت نشستم عصبی گفتم
معلوم هست داری چه غلطی می کنی؟
مثلاً با عوه هس که توی نگاهش بود باعشوه ت
ای که هایی که توی صداش بود رو بهم گفت
_ از دیشب دارم به این فکر می کنم چطور ممکنه یه مرد بتونه از من بگذره؟
من دختر کمی نیستم زیبایی های خودمو دارم دختر خانم ..
ثروتی که دارم همه رو وسوسه میکنه صورتی که دارم همه رو وسوسه می کنه اما تو از من گذشتی!
با خودم گفتم چطوره فرصت دیگه ای به خودمو تو بدم تا بتونیم یه تجربه خوب کنار هم داشته باشیم؟
پوزخندی بهش زدم
فکر میکرد منم مثل اون اولین بارمه اما من خیلی تجربهها داشتم که بودت با مهتاب در مقابل اونا اصلا به حساب نمیآمد..
نگاهی به بیرون انداختم افتاب بالا آمده بود احتمالاً ساعت از ۷ صبح هم گذشته بود
دستی به صورتم کشیدم بیاعتنا به اون از روی تخت پایین رفتم برهنه بودم چطور منو برهنه کرده بود برای خودم هم سوال بود!
اما بیخیال جلوی چشمای متحیّرش کنار آینه ایستادم نگاهی به صورتم انداختم . گفتم
دیگه از این کارا نکن این بار حرفی نزدم اما دفعه دیگه ممکنه تودهنی بدی بخوری و برای خودت بد بشه تو که اینو نمیخوای ؟
از جاش بلند شد برهنه بود درست مثل من
تنش بلوری بود و سفید سینه هاش مثل پرتقال سفت بود و روی بدنش خودنمایی می کرد و پایین تنه ای سفید رنگ و بدون موش قابل توجه بود...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۰.۷k
۱۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.