پارت

#پارت_31


( چن روز بعد )


رفتم شرکتو کارای اونجا رو یکم اوکی کردم اما خدا میدونه چون ایتک ازم خواسته بود اینکارو کردم وگرنه گندی بود که ارش زده بود ...


حریص و طمع کاره همین کارم الا شرکتو به این وضع انداخته ...


الانم دارم میرم خونه تا بریم دکتر ، توی این چن وقت سر گیجه هام بیشتر و سرفه هام خیلی زیاد تر شده بود ... من میگم از خستگیه اما ایتک خانوم اصرار داره که بریم بیمارستان ...



- من اومدم


+ خب من امادم بریم ..


- بابا برار برسم


+ من نگرانم ارشام فهمیدی همین الان همین الان باید بریم خب



- باشه باشه میریم....


رفتیم بیمارستان ، ایتک زیاد نگران بودو رنگش پریده بود هیچ جورم نمتونستم ارومش کنم ...


با دکتر صحبت کردیم و سرگیجه ها و سرفه هامو واسش توضیح دادم ، یکم فکر کردو گفت باید ازمایش بدم...


چن تا ازمایش بود که دادیم و دوباره برگشتیم پیش دکتر ... یکم فکر کردو با چیزی که گفت هم من هم ایتک کامل رفتیم توی شک ....
دیدگاه ها (۱۳)

#پارت_32× خب این چیزایی که ازمایش نشون میده شما ، متاسفانه م...

#پارت_33دیگه هیچی نگفتیم تا رسیدیم خونه ، ایتکو پیاده کردم ،...

#پارت_30 + چجوری خوبی هان ؟ - ایتک خوابم میاد + خب ،،، خب پا...

#پارت_29رفتم توی کلبه و خودمو توی تخت گوشه کلبه پرت کردم ......

نام فیک: عشق مخفیPart: 47ویو ات*جی. واقعا؟ات. علائمش رو دارم...

پارت ۴۱ فیک دور اما آشنا

part¹⁰عاشق یک جاسوس شدموی آنیا*خب به هر حال هرچی که بودحوصله...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط