رمان یادت باشد ۱۴۶

#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_چهل_و_شش
گاهی وقت ها که احساس می‌کرد راننده کمتر حساب کرده می‌گفت: آقا کرایه ای که گرفتی کم نباشه، ما مدیون بشیم؟
ورودی خانه عمه چهار تا پله داشت که به ایوان می‌رسید و بعد هم اتاق ها. حمید این چهار تا را یکجا می پرید؛ چه موقع رفتن و چه موقع برگشتن. این بار هم مثل همیشه چهارتا پله را پرید بالا. گفتم: باز پدر و مادرت رو دیدی کبکت خروس می خونه. یاد بچگی ها و شیطنت های خودت افتادی؟ شدی همون پسر بچه شیطون هفت، هشت ساله!
آقا سعید و خانمش هم آمده بودند. بعد از شام دور هم نشسته بودیم و تلویزیون می دیدیم. وسط سریال، عمه برایمان انار آورد.
چون می‌دانست حمید بین میوه ها، انار را خیلی دوست دارد. سهم انار خودم را هم دادم به حمید. آنقدر به انار علاقه داشت که هر وقت می رفت بیرون، دو، سه کیلو انار می خرید. البته به خودش زحمت نمی‌داد می گفت: فرزانه! دوست دارم انار رو دون کنی، بشینیم جلوی تلویزیون قاشق قاشق بخوریم!
وقت های که می رفت هئیت یا باشگاه، ظرف بزرگ کریستال را می آوردم و انار ها را دان می کردم. با دیدن قرمزی انار ها غرق فکر و خیال های شیرین، ناخودآگاه زیر لب شعرهای بچگی‌هایمان را می خواندم؛ صد دانه یاقوت، دسته به دسته، با نظم و ترتیب، یک جا نشسته..... خیلی وقت ها مچ خودم را می‌گرفتم که لبخند به لب شعر می‌خوانم و از دان کردن اناری که برای حمید بود لذت می بردم. چون گلپر دوست نداشت، فقط نمک می رو می گذاشتم داخل یخچال، وقتی می آمد خانه امان نمی‌داد، چون ترش بود، من فقط دو، سه قاشق می توانستم بخورم، ولی حمید همه انار های دان شده ظرف به آن بزرگی را می خورد......
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
دیدگاه ها (۱)

رمان یادت باشد ۱۴۷

رمان یادت باشد ۱۴۸

رمان یادت باشد ۱۴۵

رمان یادت باشد ۱۴۴

رمان ( عمارت ارباب)

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

My angel ( part 16)لبخندی دندون نما بهت تحویل داد و لب زد : ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط