ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
شکیب_شانس اوردی به موقع رسیدیم.
با شرمندگی لب زدم :
طاها_دستت درد نکنه داداش تورو نداشتم چیکار میکردم؟
خنده ارومی کرد
طاها_ولی جدا یه سوال؟
شکیب_بله؟
طاها_اینجا مگه تالار نیست؟
شکیب_خب؟
طاها_پس چرا اتاق خواب داره؟
شکیب_بخاطر اینکه من و فریال میخواستیم شب دیگه خونه نریم تالار اینطوری گرفتیم، بعدشم پایین که مثل تالار معمولیه فقط یه گوشه بار داره که اونم گفتم برا بچه ها ردیف کنن اینجا ام که طبقه بالا عه فک نمیکردم کسی بیاد والا.
طاها_او ما اینیم دیگه راستی فریال کو؟
شکیب_کوفت رفته پیش رها تو ام ک دیشب داشتی دختره رو بدبخت میکردی الان به تخمت نیس؟
طاها_من چیزی یادم نبود الانم ک فهمیدم دارم میرم پیشش دیگه!
شکیب_باشه نخور منو.
داشتم از در میرفتم بیرون که گفتم :
طاها_راستی اقای پاستوریزه فک نکن نمیدونم دیشب چه غلطا کردی.
ابروهام و بالا دادم که شکیب حوله بغلش و پرت کرد سمتم ک قبل از این که بهم بخوره جا خالی دادم و رفتم بیرون و رفتم سمت اتاق رها، در نیمه باز بود خواستم وارد بشم که صدای رها اومد، از صداش معلوم بود گریه کرده :
رها_واقعا اگر تورو نداشتم چیکار میکردم اخه؟
فریال_خب دیگه بسه اشک و لولو نکن حالا که چیزی نشده بعدشم توروخدا دوباره قهر و چص نکنین طاهاهم مست بوده یه غلطی کردین که تقصیر جفتتون بوده اوکی؟
خندید و باشه ای گفت، در زدم و رفتم تو رها با دیدنم سرش و پایین انداخت، فریال از جاش بلند شد و گفت :
فریال_خب دیگه من برم، بچه های خوبی باشید دیگه سفارش نکنم.
فریال از کنارم رد شد و رفت بیرون.
کنار رها روی تخت نشستم و دستم و دور شونش حلقه کردم و سمت خودم کشیدمش که تو بغلم افتاد، فین فینی کرد و گفت :
رها_ما داشتیم چیکار میکردیم؟!
درحالی که با موهاش بازی میکردم گفتم :
طاها_انقدر مسئله بزرگیه؟ فوقش این بود ک تو مال من میشدی، برای همیشه، البته الانم هستی ولی اونطوری فرق میکرد میفهمی چی میگم که.
سری تکون داد و گفت :
رها_اوهوم، ولی من دوست نداشتم که دیشب باشه.
نگاهش کردم و گفتم :
طاها_چرا؟
کمی تو بغلم جابه جا شد و گفت :
رها_چون اولا که میخوام این اتفاق بزرگ تو زندگیم توی شبی باشه که مال خودمونه باشه ولی دیشب عروسی اونا بود و دوست نداشتم این اتفاق بیوفته دوما نمیخوام مست باشم که بعد فراموشش کنم، سوما...
ساکت شد که گفتم :
طاها_سوما چی؟
اروم گفت :
رها_وقتی باشه که مطمعن باشم ولم نمیکنی
بوسهای روی سرش زدم و گفتم :
طاها_من هیچوقت ولت نمیکنم فرشته کوچولوم
#عشق_پر_دردسر
شکیب_شانس اوردی به موقع رسیدیم.
با شرمندگی لب زدم :
طاها_دستت درد نکنه داداش تورو نداشتم چیکار میکردم؟
خنده ارومی کرد
طاها_ولی جدا یه سوال؟
شکیب_بله؟
طاها_اینجا مگه تالار نیست؟
شکیب_خب؟
طاها_پس چرا اتاق خواب داره؟
شکیب_بخاطر اینکه من و فریال میخواستیم شب دیگه خونه نریم تالار اینطوری گرفتیم، بعدشم پایین که مثل تالار معمولیه فقط یه گوشه بار داره که اونم گفتم برا بچه ها ردیف کنن اینجا ام که طبقه بالا عه فک نمیکردم کسی بیاد والا.
طاها_او ما اینیم دیگه راستی فریال کو؟
شکیب_کوفت رفته پیش رها تو ام ک دیشب داشتی دختره رو بدبخت میکردی الان به تخمت نیس؟
طاها_من چیزی یادم نبود الانم ک فهمیدم دارم میرم پیشش دیگه!
شکیب_باشه نخور منو.
داشتم از در میرفتم بیرون که گفتم :
طاها_راستی اقای پاستوریزه فک نکن نمیدونم دیشب چه غلطا کردی.
ابروهام و بالا دادم که شکیب حوله بغلش و پرت کرد سمتم ک قبل از این که بهم بخوره جا خالی دادم و رفتم بیرون و رفتم سمت اتاق رها، در نیمه باز بود خواستم وارد بشم که صدای رها اومد، از صداش معلوم بود گریه کرده :
رها_واقعا اگر تورو نداشتم چیکار میکردم اخه؟
فریال_خب دیگه بسه اشک و لولو نکن حالا که چیزی نشده بعدشم توروخدا دوباره قهر و چص نکنین طاهاهم مست بوده یه غلطی کردین که تقصیر جفتتون بوده اوکی؟
خندید و باشه ای گفت، در زدم و رفتم تو رها با دیدنم سرش و پایین انداخت، فریال از جاش بلند شد و گفت :
فریال_خب دیگه من برم، بچه های خوبی باشید دیگه سفارش نکنم.
فریال از کنارم رد شد و رفت بیرون.
کنار رها روی تخت نشستم و دستم و دور شونش حلقه کردم و سمت خودم کشیدمش که تو بغلم افتاد، فین فینی کرد و گفت :
رها_ما داشتیم چیکار میکردیم؟!
درحالی که با موهاش بازی میکردم گفتم :
طاها_انقدر مسئله بزرگیه؟ فوقش این بود ک تو مال من میشدی، برای همیشه، البته الانم هستی ولی اونطوری فرق میکرد میفهمی چی میگم که.
سری تکون داد و گفت :
رها_اوهوم، ولی من دوست نداشتم که دیشب باشه.
نگاهش کردم و گفتم :
طاها_چرا؟
کمی تو بغلم جابه جا شد و گفت :
رها_چون اولا که میخوام این اتفاق بزرگ تو زندگیم توی شبی باشه که مال خودمونه باشه ولی دیشب عروسی اونا بود و دوست نداشتم این اتفاق بیوفته دوما نمیخوام مست باشم که بعد فراموشش کنم، سوما...
ساکت شد که گفتم :
طاها_سوما چی؟
اروم گفت :
رها_وقتی باشه که مطمعن باشم ولم نمیکنی
بوسهای روی سرش زدم و گفتم :
طاها_من هیچوقت ولت نمیکنم فرشته کوچولوم
#عشق_پر_دردسر
۱۷.۲k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.