پارت ۱۵ آخرین تکه قلبم
#پارت_۱۵ #آخرین_تکه_قلبم
پوزخندی زدمو گفتم:
_تو مال اراک نیستی دختر جون دو روزه اومدی اینجا فک نکن میتونی خودتو از ما بدونی .. منو نیما دوست بودیم .. اما هرچی بود تموم شد اون زمان که من میخواستمش ذره ای ازشو نداشت کسی دیگه چه فرقی میکنه سگ زرد یا شغال سیاه اونو صاحب شده باشه،اگه داریش بخاطر اینه که من اجازه دادم. حالام بزن به چاک!
دهنش وا مونده بود .. بدون اینکه چیزی بگه رفت..
سرم به شدن درد میکرد.. کاش زودتر ساعت ۱۰میشد و میرفتم خونه ، الان فقط به تخت خوابم احتیاج دارم و یه ختاب طولانی..!
***
نیما
گوشیو پرت کردم روی تخت و دراز کشیدم چشمامو بستم تا شاید کمی از این همه حال بدم کم شه!
چشماش هنوزم مهربونا اما غمی که توی چشماش بود برام غریب بود؛ تقصر منه عوضیه!
قبل از اینکه کات کنیم خیلی صورتش خوب و پر شده بود ، حتی سیاهی زیر چشمشم بهتر شده بود!
اما امروز که دیدمش اندازه چند سال تغییر کرده بود.
حلقه اش هنوز توی دستش بود..
پیرهنمو درآوردم، حلقه ام توی زنجیری که برا تولد ۱۹سالگیم گرفته بود روی سینم خود نمایی میکرد..
فکر کردم اینم یه کات ساده است..اما نبود .. از دلم نمیره ، فندکی که روز آخر داد بهم رو از تو کشوم درآوردم..
_حق نداری با این فندک سیگار بکشیا ، من راضی نیستم، فقط یادگاریه،گفته باشم!
دلم برا قهر کردناش تنگ شده .. برا وقتایی که لپمو میکشید..!
"تو پشیمون میشی نیما ، اینو الان نمیفهمی پاییز که بیاد ، بارون که بگیره ، سرما که بخوره تو مغز استخونت ، تنهایی که تموم وجودتو پر کنه اون موقع میفهمی تازه کجاشی"
پوزخندی زدمو گفتم:
_تو مال اراک نیستی دختر جون دو روزه اومدی اینجا فک نکن میتونی خودتو از ما بدونی .. منو نیما دوست بودیم .. اما هرچی بود تموم شد اون زمان که من میخواستمش ذره ای ازشو نداشت کسی دیگه چه فرقی میکنه سگ زرد یا شغال سیاه اونو صاحب شده باشه،اگه داریش بخاطر اینه که من اجازه دادم. حالام بزن به چاک!
دهنش وا مونده بود .. بدون اینکه چیزی بگه رفت..
سرم به شدن درد میکرد.. کاش زودتر ساعت ۱۰میشد و میرفتم خونه ، الان فقط به تخت خوابم احتیاج دارم و یه ختاب طولانی..!
***
نیما
گوشیو پرت کردم روی تخت و دراز کشیدم چشمامو بستم تا شاید کمی از این همه حال بدم کم شه!
چشماش هنوزم مهربونا اما غمی که توی چشماش بود برام غریب بود؛ تقصر منه عوضیه!
قبل از اینکه کات کنیم خیلی صورتش خوب و پر شده بود ، حتی سیاهی زیر چشمشم بهتر شده بود!
اما امروز که دیدمش اندازه چند سال تغییر کرده بود.
حلقه اش هنوز توی دستش بود..
پیرهنمو درآوردم، حلقه ام توی زنجیری که برا تولد ۱۹سالگیم گرفته بود روی سینم خود نمایی میکرد..
فکر کردم اینم یه کات ساده است..اما نبود .. از دلم نمیره ، فندکی که روز آخر داد بهم رو از تو کشوم درآوردم..
_حق نداری با این فندک سیگار بکشیا ، من راضی نیستم، فقط یادگاریه،گفته باشم!
دلم برا قهر کردناش تنگ شده .. برا وقتایی که لپمو میکشید..!
"تو پشیمون میشی نیما ، اینو الان نمیفهمی پاییز که بیاد ، بارون که بگیره ، سرما که بخوره تو مغز استخونت ، تنهایی که تموم وجودتو پر کنه اون موقع میفهمی تازه کجاشی"
۳.۱k
۲۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.