پارت 1۷ آخرین تکه قلبم
#پارت_1۷ #آخرین_تکه_قلبم
نیاز
با باز شدن در مغازه شالم رو روی سرم مرتب کردم و لبخند زدم اما با دیدن کسی که داخل شد لبخندم روی لبم ماسید.
آروم بود ، هنوزم نمیشه فهمید پشت این حصارقهوه ای رنگ چشماش و توی مغزش و اون قلب لامصبش چی پنهون شده .. با اینکه ۴سال باهم بودیم اما هیچ وقت نفهمیدم وقتی اینطوری نگام میکنه چی توی ذهنش میگذره!
_سلام
برا اولین باره که اول اون سلام میده..
یادمه یبار بش گفتم تو اول سلام بده،ولی انقدر مغرور و یه دنده بود که قبول نکرد بخاطر دل من یبار اول اسلام بده ، حالا چی شده که واژه ی سلام رو زودتر از من به زبون آورده ، خدا میدونه؟!
_سلام خوش اومدید .
تعجب کرد اما بعد نیش خند مسخره ای روی لباش نقش بست !
_چه زود غریبه شدم.
لبخند زدم و گفتم:
_شاید انتخاب خودتون بوده!
لبختد تلخی روی لبش نشست.
_عصبی بودم،یه نفر یه چیزی بهم گفت که تموم وجودمو بهم ریخت منم نمیدونم اون لحظه چرا حرفشو باور کردم .
_دیگه مهم نیست ، بهتره بمونید پیش همونی که حرفشو باور کردید..
_نیاز مگه تو با اون دیوونه نبودی که اینجوری میگی؟
دستمو گذاشتم روی گلوم ، بغض لعنتی دیگه گلومو نمیگیره نفسمو میگیره..
_من خیلی امیدوار بودم به اون آدم اما خودش رفتنو ترجیح داد ، یبارم بهش گفتم منو اون انقدر مغروریم که اگه کات کنیم محاله دوباره شروع کنیم پس بهتره مراقب باشیم!
لبخند تلخی زدم و ادامه دادم:
_خودش نخواست ! قلب آدما بازیچه نیست ، برا من ۴ سال خاطره نبود، من تا ۸۰سالگی با اون آدم خاطره ساختم ، توی خونه ای که باهم زندگی نکردیم خاطره دارم ازش ..
دستمو محکم گرفت:
_چرا تو چشمام نگاه نمیکنی و بگی ۴سال خاطره داشتیم باهم چرا داد نمیزنی بگی نیما ..؟چرا میگی داشتم با اون فلانی..به من نگاه کن و سرم داد بزن ، نه اصن بزن تو گوشم مثه وقتایی که روم غیرتی میشدی ، من نه میزنمت نه دیگه داد میزنم سرت ، ولی تو خودتو خالی کن ، نزار بمونه توی دلت ..
لبخند مصنوعیم رو پررنگ تر کردم :
_من خوبم ، احتیاجی ام ندارم که خالی شم ، چون تهی ام از هر حس مزخرفی!
تلخ نگام کرد، چشمای خمار قهوه ایش هنوزم دلبر بود واسه آخرین تکه ی لعنتی قلب بیچاره ام ..!
بیچاره آخرین تکه قلبم..
❤ 🌙 شبخیری #نظر_فراموش_نشه
نیاز
با باز شدن در مغازه شالم رو روی سرم مرتب کردم و لبخند زدم اما با دیدن کسی که داخل شد لبخندم روی لبم ماسید.
آروم بود ، هنوزم نمیشه فهمید پشت این حصارقهوه ای رنگ چشماش و توی مغزش و اون قلب لامصبش چی پنهون شده .. با اینکه ۴سال باهم بودیم اما هیچ وقت نفهمیدم وقتی اینطوری نگام میکنه چی توی ذهنش میگذره!
_سلام
برا اولین باره که اول اون سلام میده..
یادمه یبار بش گفتم تو اول سلام بده،ولی انقدر مغرور و یه دنده بود که قبول نکرد بخاطر دل من یبار اول اسلام بده ، حالا چی شده که واژه ی سلام رو زودتر از من به زبون آورده ، خدا میدونه؟!
_سلام خوش اومدید .
تعجب کرد اما بعد نیش خند مسخره ای روی لباش نقش بست !
_چه زود غریبه شدم.
لبخند زدم و گفتم:
_شاید انتخاب خودتون بوده!
لبختد تلخی روی لبش نشست.
_عصبی بودم،یه نفر یه چیزی بهم گفت که تموم وجودمو بهم ریخت منم نمیدونم اون لحظه چرا حرفشو باور کردم .
_دیگه مهم نیست ، بهتره بمونید پیش همونی که حرفشو باور کردید..
_نیاز مگه تو با اون دیوونه نبودی که اینجوری میگی؟
دستمو گذاشتم روی گلوم ، بغض لعنتی دیگه گلومو نمیگیره نفسمو میگیره..
_من خیلی امیدوار بودم به اون آدم اما خودش رفتنو ترجیح داد ، یبارم بهش گفتم منو اون انقدر مغروریم که اگه کات کنیم محاله دوباره شروع کنیم پس بهتره مراقب باشیم!
لبخند تلخی زدم و ادامه دادم:
_خودش نخواست ! قلب آدما بازیچه نیست ، برا من ۴ سال خاطره نبود، من تا ۸۰سالگی با اون آدم خاطره ساختم ، توی خونه ای که باهم زندگی نکردیم خاطره دارم ازش ..
دستمو محکم گرفت:
_چرا تو چشمام نگاه نمیکنی و بگی ۴سال خاطره داشتیم باهم چرا داد نمیزنی بگی نیما ..؟چرا میگی داشتم با اون فلانی..به من نگاه کن و سرم داد بزن ، نه اصن بزن تو گوشم مثه وقتایی که روم غیرتی میشدی ، من نه میزنمت نه دیگه داد میزنم سرت ، ولی تو خودتو خالی کن ، نزار بمونه توی دلت ..
لبخند مصنوعیم رو پررنگ تر کردم :
_من خوبم ، احتیاجی ام ندارم که خالی شم ، چون تهی ام از هر حس مزخرفی!
تلخ نگام کرد، چشمای خمار قهوه ایش هنوزم دلبر بود واسه آخرین تکه ی لعنتی قلب بیچاره ام ..!
بیچاره آخرین تکه قلبم..
❤ 🌙 شبخیری #نظر_فراموش_نشه
۹.۳k
۲۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.