به شادی دو جهانش نمیتوان دادن

به شادی دو جهانش نمی‌توان دادن
غمی که از تو نصیب دل غمین من است
دیدگاه ها (۱)

من در این جای همین صورت بی جانم و بسدلم آن جاست که آن دلبر ع...

به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کردکه: دوست بر دل ما جور تا ...

من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنمچه کنم کز در و دیوار فغان می‌...

گر چه میزد یار ما لاف وفاداری دلعاقبت بشکست پیمانی که با ما ...

★٭★تو را خواستم نه برای وصال برای اینکه بدانی ‌ گاهی ی...

پاییز تنها فصلیه ڪههواش بستگی به دل آدم داره... قشنگه ولی یه...

تو نه غمی ببارمت ن نامه ای بخوانمت"

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط