عکاسعشق

#عکاس_عشق
#پارت_آخر


رفتم پایینو پریدم بغلشون و کلی باهم عر زدیم با اینکه یروز فقط همو ندیده بودیم!
باهم رفتیم بالاو کل ماجرا بهشون گفتم شوگا غذا سفارش داد و باهم خوردیم بعد اونا برگشتن سئول


یه هفته بعد
*خب ا.ت جان تمام شد
گردن خشک شدمو ک 4ساعت زیر دست ارایشگر بود چرخوندم سمت ایینه صورتمو برانداز کردم ک صداش از پشت سرم اومد: خدا این چشمای پاکو ازم نگیره
_انشالله... انقد کراش بودی نمیدونستم؟
دستمو دور بازوش حلقه کردمو رفتیم پایین، سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه جشن ازدواجو تو همون خونه گرفتیم وارد خونه شدیم، هلنو همه دوستام اومده بودن، چشمم افتاد ب مامان بابای قلابیم اومدن سمتم و مامانم باگریه گف: متاسفم دخترم ک بهت نگفتیم ولی اعدام پدر مادرت کارمانبود...عروسیت مبارک دخترم!
تو شک بودم تا خواستم حرفی بزنم از اونجا دور شدن.نامادری شوگا و برادر ناتنیش جین هم اومدن و تبریک گفتن ولی پدرش حاضر نشد بیاد!


7ماه بعد
هفت ماه از اون رو میگذره و مازندگی خیلی خوبی داریم من تو یکی از کمپانی های بزرگ ب عنوان عکاس انتخاب شدمو شوگا هم مدل شدو معروف ترین برندا ازش درخاست کار کردن,و من فهمیدم که اونا باعث اعدام پدرو مادر من نشده بودن و رابطمون مثل قبل شده!


ThE eNd
دیدگاه ها (۰)

وقتی با وجود رو مخ بودنت صاحبم شدی ..) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌· · ─────...

وقتی با وجود رو مخ بودنت صاحبم شدی ..)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌· · ──────...

#عکاس_عشق#پارت23داشتم جلو ایینه با موهام ور میرفتم ک اومد تو...

#عکاس_عشق#پارت22: معلومه کلی گریه کردی_اره خب خنده داره! واس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط