سرنوشت
#سرنوشت
#Part۹۲
چشماشو باز کردو هم شدو ارنجشو رو زانوش گذاشت و پرسید
ــ چه ارزویی کردی؟
منم دستمو زدم زیر چونمو گفتم
.: اسمش روشه ارزو نباید به کسی بگی خودت چی ارزو کردی
ــ منم نمیگم ارزوعه دیگه
سکوتی کردم که گفت
ــ قردا بعد از ظهر قراره برگردیم اماده باشی
.: چی همین فردا
ــ نه پس اون فردا من هزار تا کار دارم ها درضمن من برم کره برنامه دارم
یه تار ابرومو بالا دادمو گفتم
.: چه برنامه ای
ــ دیگه دیگه
بعد از تموم شدن زمان چرخ و فلک پیاده شدیم دلم اساندویچ میخاست با پرویی گفتم
.: شام قراره چی بخوریم؟
ــ هرچی دوس داری
.: من ساندویچ میخام
ــ فقط همین چه کم خرج
.: بعله کم خرج نیستما هوس کردم
لبخند شیطونی زدو گفت
ــ هوس چیز دیگه ای نکردی یوخ
زیر لب پرویی نثارش کردم چند دیقه ای راه رفتیم که به به ساندویچی رسیدیم دوتا ساندویچ با نوشابه خرید بعد از خوردن رفتیم هتل اونشبو صب کردیم بعد از جمع کردن همون یذره وسایل و خوردن ناهار از هتل دراومدیم برام سوال بود خانواده تهیونگ اینجا زندکی میکردن ولی انگار از اومدنش خبر نداشتن بعد از نشستن داخل هواپیما و بستن کمربند راهی کره شدیم توکل راه مث خرس خابیدم بعد از نشیتن هواپیما چمدون بدست از فرودگاه اومدیم بیرون با تاکسی های فرودگاه بسمت خونه حرکت کردیم هوا داشت کم کم سرد میشد اخرای پاییز بود به محض رسیدن به خونه دوش اب سردی گرفتم حوصله شام درس کردن نداشتم یه چیز فکرمو درگیر کرده بود اون لباس عروس قراره مال کی بشه با همین فکرا رو تختم ولو شدم سرم نرسیده به بالش خابم برد....
#Part۹۲
چشماشو باز کردو هم شدو ارنجشو رو زانوش گذاشت و پرسید
ــ چه ارزویی کردی؟
منم دستمو زدم زیر چونمو گفتم
.: اسمش روشه ارزو نباید به کسی بگی خودت چی ارزو کردی
ــ منم نمیگم ارزوعه دیگه
سکوتی کردم که گفت
ــ قردا بعد از ظهر قراره برگردیم اماده باشی
.: چی همین فردا
ــ نه پس اون فردا من هزار تا کار دارم ها درضمن من برم کره برنامه دارم
یه تار ابرومو بالا دادمو گفتم
.: چه برنامه ای
ــ دیگه دیگه
بعد از تموم شدن زمان چرخ و فلک پیاده شدیم دلم اساندویچ میخاست با پرویی گفتم
.: شام قراره چی بخوریم؟
ــ هرچی دوس داری
.: من ساندویچ میخام
ــ فقط همین چه کم خرج
.: بعله کم خرج نیستما هوس کردم
لبخند شیطونی زدو گفت
ــ هوس چیز دیگه ای نکردی یوخ
زیر لب پرویی نثارش کردم چند دیقه ای راه رفتیم که به به ساندویچی رسیدیم دوتا ساندویچ با نوشابه خرید بعد از خوردن رفتیم هتل اونشبو صب کردیم بعد از جمع کردن همون یذره وسایل و خوردن ناهار از هتل دراومدیم برام سوال بود خانواده تهیونگ اینجا زندکی میکردن ولی انگار از اومدنش خبر نداشتن بعد از نشستن داخل هواپیما و بستن کمربند راهی کره شدیم توکل راه مث خرس خابیدم بعد از نشیتن هواپیما چمدون بدست از فرودگاه اومدیم بیرون با تاکسی های فرودگاه بسمت خونه حرکت کردیم هوا داشت کم کم سرد میشد اخرای پاییز بود به محض رسیدن به خونه دوش اب سردی گرفتم حوصله شام درس کردن نداشتم یه چیز فکرمو درگیر کرده بود اون لباس عروس قراره مال کی بشه با همین فکرا رو تختم ولو شدم سرم نرسیده به بالش خابم برد....
۴.۲k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.