part 18
part 18
دروغ شیرین♡
م.ج:خوب....تو و جونگکوک واقعا همه دوست دارین؟
یکم مکث کردم و گفتم
ریا:چ..چ...چی!!
م.ج:گفتم تو و جونگکوک واقعا همو دوس دارین یا فقط دارین نقش بازی میکنین؟
یکم خودمو جم و جور کردم و با قاطعیت گفتم
ریا:چرا باید نقش بازی کنیم؟
م.ج:خوب آخه اونروز داشتم از جلو شرکت رد میشدم گفتم یه سرهم به شما بزنم داشتین دادو بیداد میکردین
ریا:خوب دعوا بین همه زن و شوهرا همیشه بوده وهست
م.ج:درست میگی عزیزم ببخشید اگه ناراحت نشدی ولی خوب منم مادرم هیچ مادری نمیخواد بچش بدون عشق یه زندگی رو تشکیل بده
ریا:درسته ولی........
م.ج:ولی چی؟
ریا:شما مطمئن باشید که پسرتون بدون عشق ازدواج نکرده
مادر جونگکوک اومد سمتم و دستمو گرفت و گفت
م.ج:اگه تو اینطوری میگی پس من باور میکنم من بهت اعتماد دارم دخترم توهم اگه چیزی اذیتت کرد حتما بهم بگو باشه؟
ریا:حتما،خوب دیگه من میرم فعلا
م.ج: باشه عزیزم خدافظ
بعد از خدافظی رفتم سوار ماشین شدم و رفتم خونه و دیدم جونگکوک اومده
ریا:سلام
جونگکوک:سلام(سرد)
ریا:باید باهم حرف بزنیم
جونگکوک:میشنوم چیه بگو
ریا:میشه لطفا سرتو از تو اون گوشی بکشی برون و به من نگاه کنی؟!
گوشیو گذاشت کنار و به من نگاه کرد
جونگکوک:بگو میشنوم
رفتم نشستم کنارش رو مبل
ریا:مادرت داشت از همه چی خبردار میشد
جونگکوک:چی چطوری اخه؟!!
ریا:وقتی شما اونروز تو شرکت صداتو انداخته بودین رو سرتون صداتو شنیده
جونگکوک:من صدامو انداخته بودم رو سرم؟!!هع واقعا جالبه عین یه شوخی میمونه
ریا:باشه بابا بس کن دیگه دوباره شروع نکن اوک من اشتباه کردم ولی توهم کم تقصیر نداشتی خوب.....معذرت میخوام
جونگکوک:پس منم عذرخواهیتو قبول میکنم(با خنده)
ریا:گرسنه ای؟
جونگکوک:اوهوم
ریا:خوب پس بیا بریم یه چی درست کنیم بخوریم چون من هم گشنمه
رفتیم یه غذایی درست درست کردیم و خوردیم بعد میزو جمع کردیم و رفتیم بالا و بعد از انجام کار های لازم بعد چندمین خوابیدیم
ویو ریا
(صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و بعد یه پیرهن آبی با شلوار فید پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و جونگکوک هنوز خوابیده بود رفتم تا بیدارش کنم)
ریا:جونگکوک..جونگکوک
جونگکوک:هاا چیه؟(با صدای خواب الود)
ریا:پاشو بریم سرکار
جونگکوک:...........
ریا:یاااااا
جونگکوک:بابا باشه داد نزن پاشدم
بعد کلی غر غر کردن جونگکوک بلند شد و بعد از انجام کارهای لازم رفتیم شرکت و وارد دفتر شدیم و تو شرکت مشغول کار شدیم تو اتاقم مشغول کار بودم که جونگکوک اومد
جونگکوک:کارت تموم شده؟
ریا:نه هنوز
جونگکوک:اوک،پس من میرم خونه یکم کار دارم وقتی کارت تموم شد به راننده بگو بیارتت خونه
ریا:باشه برو
جونگکوک:فعلا
جونگکوک رفت و منم مشغول کار شدم و کم کم کارم تموم شد و به راننده گفتم تا منو ببره خونه و رفتم سوار ماشین شدم و بعد چندمین رسیدم خونه و رفتم تو خونه هرجارو گشتم جونگکوک نبود رفتم بالا دیدم.........
کپی ممنوع❌️❌️
دروغ شیرین♡
م.ج:خوب....تو و جونگکوک واقعا همه دوست دارین؟
یکم مکث کردم و گفتم
ریا:چ..چ...چی!!
م.ج:گفتم تو و جونگکوک واقعا همو دوس دارین یا فقط دارین نقش بازی میکنین؟
یکم خودمو جم و جور کردم و با قاطعیت گفتم
ریا:چرا باید نقش بازی کنیم؟
م.ج:خوب آخه اونروز داشتم از جلو شرکت رد میشدم گفتم یه سرهم به شما بزنم داشتین دادو بیداد میکردین
ریا:خوب دعوا بین همه زن و شوهرا همیشه بوده وهست
م.ج:درست میگی عزیزم ببخشید اگه ناراحت نشدی ولی خوب منم مادرم هیچ مادری نمیخواد بچش بدون عشق یه زندگی رو تشکیل بده
ریا:درسته ولی........
م.ج:ولی چی؟
ریا:شما مطمئن باشید که پسرتون بدون عشق ازدواج نکرده
مادر جونگکوک اومد سمتم و دستمو گرفت و گفت
م.ج:اگه تو اینطوری میگی پس من باور میکنم من بهت اعتماد دارم دخترم توهم اگه چیزی اذیتت کرد حتما بهم بگو باشه؟
ریا:حتما،خوب دیگه من میرم فعلا
م.ج: باشه عزیزم خدافظ
بعد از خدافظی رفتم سوار ماشین شدم و رفتم خونه و دیدم جونگکوک اومده
ریا:سلام
جونگکوک:سلام(سرد)
ریا:باید باهم حرف بزنیم
جونگکوک:میشنوم چیه بگو
ریا:میشه لطفا سرتو از تو اون گوشی بکشی برون و به من نگاه کنی؟!
گوشیو گذاشت کنار و به من نگاه کرد
جونگکوک:بگو میشنوم
رفتم نشستم کنارش رو مبل
ریا:مادرت داشت از همه چی خبردار میشد
جونگکوک:چی چطوری اخه؟!!
ریا:وقتی شما اونروز تو شرکت صداتو انداخته بودین رو سرتون صداتو شنیده
جونگکوک:من صدامو انداخته بودم رو سرم؟!!هع واقعا جالبه عین یه شوخی میمونه
ریا:باشه بابا بس کن دیگه دوباره شروع نکن اوک من اشتباه کردم ولی توهم کم تقصیر نداشتی خوب.....معذرت میخوام
جونگکوک:پس منم عذرخواهیتو قبول میکنم(با خنده)
ریا:گرسنه ای؟
جونگکوک:اوهوم
ریا:خوب پس بیا بریم یه چی درست کنیم بخوریم چون من هم گشنمه
رفتیم یه غذایی درست درست کردیم و خوردیم بعد میزو جمع کردیم و رفتیم بالا و بعد از انجام کار های لازم بعد چندمین خوابیدیم
ویو ریا
(صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و بعد یه پیرهن آبی با شلوار فید پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و جونگکوک هنوز خوابیده بود رفتم تا بیدارش کنم)
ریا:جونگکوک..جونگکوک
جونگکوک:هاا چیه؟(با صدای خواب الود)
ریا:پاشو بریم سرکار
جونگکوک:...........
ریا:یاااااا
جونگکوک:بابا باشه داد نزن پاشدم
بعد کلی غر غر کردن جونگکوک بلند شد و بعد از انجام کارهای لازم رفتیم شرکت و وارد دفتر شدیم و تو شرکت مشغول کار شدیم تو اتاقم مشغول کار بودم که جونگکوک اومد
جونگکوک:کارت تموم شده؟
ریا:نه هنوز
جونگکوک:اوک،پس من میرم خونه یکم کار دارم وقتی کارت تموم شد به راننده بگو بیارتت خونه
ریا:باشه برو
جونگکوک:فعلا
جونگکوک رفت و منم مشغول کار شدم و کم کم کارم تموم شد و به راننده گفتم تا منو ببره خونه و رفتم سوار ماشین شدم و بعد چندمین رسیدم خونه و رفتم تو خونه هرجارو گشتم جونگکوک نبود رفتم بالا دیدم.........
کپی ممنوع❌️❌️
۳۴.۲k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.