part 19
part 19
دروغ شیرین♡
جونگکوک داره پشت تلفن با یکی داد و بیداد میکنه و رفتم پیشش وایسادم بعد اینکه کلی با طرف داد و بیداد کرد گوشی قطع کرد و انداخت زمین و محکم با مشت کوبید به دیوار و همینجوری داشت از دستش خون میومد زود دستشو محکم گرفتم
جونگکوک:ولم کن خوبم چیزی نیست
ریا:یعنی چی که هیچی نیس داره از دستت خون میاد
جونگکوک:میگم چیزی نیست ول کن(جدی)
ریا:هرکاری بکنی ولت نمیکنم حالا هی اصرار کن
دستشو محکم از تو دستام کشید بیرون
جونگکوک:میگم ولم کن نمیفهمی!!(با داد)
ریا: جونگکوک خواهش میکنم اینطوری نکن بزار یه چیزی بیارم دستتو ببندم اینطوری خدایی نکرده دستت طوری میشه
جونگکوک:تو لازم نکرده نگران من باشی من خوبم
ریا:ج.......
جونگکوک:ریا(باداد)
ریا:تو هرچقد میخوای داد و بیداد کن من ن..م...ی...ر..م(شمرده شمرده)
جونگکوک:باشه پس من میدازمت بیرون
دستمو محکم گرفت و میخواست از اتاق بیرونم کنه که محکم بغلش کردم و سرمو گذاشتم رو سینش
ریا:خواهش میکنم اینطوری نکن حداقل نمیای بریم دکتر بزار دستتو پانسمان کنم تروخدا(با بغض)
یکم تو صورتم نگاه کرد و گفت
جونگکوک:باشه گریه نکن
ریا:باشه پس بیا بشین برم وسایل بیارم و دستتو ببندم
جونگکوک بدون اینکه چیزی بگه رفت رو تخت دراز کشید و منم زود رفتم وسایل پانسمانو برداشتم و بدو بدو اومدم پیشش و کنار تخت نشستم و شروع کردم به پانسمان
جونگکوک:اخخخ
ریا:اوخ ببخشید
جونگکوک:اشکالی نداره
بعد چندمین دستشو پانسمان کردم و تموم شد
ریا:الان بهتری
جونگکوک:آره خوبم فقط سرم درد میکنه(همینجوری که دستشو گذاشته بود رو سرش)
ریا:وایسا برات یه مسکن بیارم
جونگکوک:ممنون
رفتم از آشپزخونه و دیدم اجوما و اون دختره چایونگ تازه اومدن
اجوما:سلام دخترم
ریا:سلام(با صدای اروم)
چایونگ:سلام
جوابشو ندادم و روبه اجوما گفتم
ریا:اجوما مسکن هست برای سردرد؟
اجوما:آره دخترم وایسا الان میدم،فضولی نباشه ولی چیشده سرت درد میکنه
ریا:من نه جونگکوک سرش درد میکنه
چایونگ:چیییی؟چش شده؟!!
ریا:ببخشید؟
رفتم سمتش و دستشو محکم گرفتم و دم گوشش گفتم
ریا:اولا اینکه شوهر من چیزیش شده باشه یا نه به تو ربطی نداره دوما چش شده نه چشون شده حدتو بفهم این اولین و آخرین هشدارمه دفعه بعد اگه تکرار شه خیلی خیلی بد میشه(دستشو ول کرد و)فهمیدی؟
چایونگ:ا...آره
ریا:خوبه
اجوما هم همینطوری داشت مارو نگاه میکرد با تعجب
ریا:مسکن نیس؟
اجوما:چ..چی؟
ریا:میگم مسکن نیس
اجوما:چرا دخترم بیا
ریا:ممنون
مسکنو گرفتم و رفتم بالا
چایونگ:بیا مامان خانم اینم اون دختری که تو خونه سر من میکوبیدیش بفرما
اجوما:خفه شو دختر بیشور من ایم دختررو میشناسم با عمش سلام و علیک داشتم خدا میدونه چه غلطی کردی که این باهات اینطوری رفتار میکنه
چایونگ:من کاری نکردم(باداد)
یکی زد زیر گوش چایونگ
اجوما:اینجا هم خونه نیس که سر من اینطوری داد میکشی زود گمشو گورتو گم کن خونه زودباش!!
کیفشو برداشت و با گریه زد بیرون
ویو ریا
(رفتم تو اتاق و دیدم جونگکوک رو تخت دراز کشیده)
جونگکوک:چقد دیر کردی
ریا:ببخشید طول کشید تا اجوما مسکنو پیدا کنه،بیا
جونگکوک:اشکال نداره
دارو رو با یه لیوان آب دادم به جونگکوک و بعد اینکه خورد میخواست از رو تخت بلند شه
ریا:چیکار میکنی بلند نشو دراز بکش
جونگکوک:مثل اینکه یادت رفته ها امروز نوبت توعه رو تخت بخوابی
ریا:نمیخواد امروز من رو کاناپه میخوابم بعدش دو روز من رو تخت میخوابم
جونگکوک:عه زرنگی نه نمیشه یا من رو کاناپه میخوابم یا هردومون رو تخت
یکم مکث کردم و گفتم
ریا:باشه هردومون رو تخت میخوابیم
جونگکوک:خوبه
میخواست رو تخت دراز بکشه که
ریا:نه نه نه اول برو یه دوش بگیر لباستو عوض کن خونی شده
جونگکوک:اوک(باخنده)
جونگکوک رفت حموم و بعد از چندمین اومد بیرون و بعد از پوشیدن لباسش رو تخت دراز کشید و منم رفتم کنارش دراز کشیدم و داشتم میخوابیدم که دیدم داره گریه میکنه آروم رفتم از پشت بغلش کردم میخواستم بپرسم چرا اینطوری میکنه ولی تصمیم گرفتم
چیزی نپرسم و سکوت کنم بعد چن دیقه جونگکوک هم برگشت سمتم و بغلم کرد منم سفت چسبیدم بهش و انقد خسته بودیم که زود خوابمون برد.
کپی ممنوع ❌️❌️
دروغ شیرین♡
جونگکوک داره پشت تلفن با یکی داد و بیداد میکنه و رفتم پیشش وایسادم بعد اینکه کلی با طرف داد و بیداد کرد گوشی قطع کرد و انداخت زمین و محکم با مشت کوبید به دیوار و همینجوری داشت از دستش خون میومد زود دستشو محکم گرفتم
جونگکوک:ولم کن خوبم چیزی نیست
ریا:یعنی چی که هیچی نیس داره از دستت خون میاد
جونگکوک:میگم چیزی نیست ول کن(جدی)
ریا:هرکاری بکنی ولت نمیکنم حالا هی اصرار کن
دستشو محکم از تو دستام کشید بیرون
جونگکوک:میگم ولم کن نمیفهمی!!(با داد)
ریا: جونگکوک خواهش میکنم اینطوری نکن بزار یه چیزی بیارم دستتو ببندم اینطوری خدایی نکرده دستت طوری میشه
جونگکوک:تو لازم نکرده نگران من باشی من خوبم
ریا:ج.......
جونگکوک:ریا(باداد)
ریا:تو هرچقد میخوای داد و بیداد کن من ن..م...ی...ر..م(شمرده شمرده)
جونگکوک:باشه پس من میدازمت بیرون
دستمو محکم گرفت و میخواست از اتاق بیرونم کنه که محکم بغلش کردم و سرمو گذاشتم رو سینش
ریا:خواهش میکنم اینطوری نکن حداقل نمیای بریم دکتر بزار دستتو پانسمان کنم تروخدا(با بغض)
یکم تو صورتم نگاه کرد و گفت
جونگکوک:باشه گریه نکن
ریا:باشه پس بیا بشین برم وسایل بیارم و دستتو ببندم
جونگکوک بدون اینکه چیزی بگه رفت رو تخت دراز کشید و منم زود رفتم وسایل پانسمانو برداشتم و بدو بدو اومدم پیشش و کنار تخت نشستم و شروع کردم به پانسمان
جونگکوک:اخخخ
ریا:اوخ ببخشید
جونگکوک:اشکالی نداره
بعد چندمین دستشو پانسمان کردم و تموم شد
ریا:الان بهتری
جونگکوک:آره خوبم فقط سرم درد میکنه(همینجوری که دستشو گذاشته بود رو سرش)
ریا:وایسا برات یه مسکن بیارم
جونگکوک:ممنون
رفتم از آشپزخونه و دیدم اجوما و اون دختره چایونگ تازه اومدن
اجوما:سلام دخترم
ریا:سلام(با صدای اروم)
چایونگ:سلام
جوابشو ندادم و روبه اجوما گفتم
ریا:اجوما مسکن هست برای سردرد؟
اجوما:آره دخترم وایسا الان میدم،فضولی نباشه ولی چیشده سرت درد میکنه
ریا:من نه جونگکوک سرش درد میکنه
چایونگ:چیییی؟چش شده؟!!
ریا:ببخشید؟
رفتم سمتش و دستشو محکم گرفتم و دم گوشش گفتم
ریا:اولا اینکه شوهر من چیزیش شده باشه یا نه به تو ربطی نداره دوما چش شده نه چشون شده حدتو بفهم این اولین و آخرین هشدارمه دفعه بعد اگه تکرار شه خیلی خیلی بد میشه(دستشو ول کرد و)فهمیدی؟
چایونگ:ا...آره
ریا:خوبه
اجوما هم همینطوری داشت مارو نگاه میکرد با تعجب
ریا:مسکن نیس؟
اجوما:چ..چی؟
ریا:میگم مسکن نیس
اجوما:چرا دخترم بیا
ریا:ممنون
مسکنو گرفتم و رفتم بالا
چایونگ:بیا مامان خانم اینم اون دختری که تو خونه سر من میکوبیدیش بفرما
اجوما:خفه شو دختر بیشور من ایم دختررو میشناسم با عمش سلام و علیک داشتم خدا میدونه چه غلطی کردی که این باهات اینطوری رفتار میکنه
چایونگ:من کاری نکردم(باداد)
یکی زد زیر گوش چایونگ
اجوما:اینجا هم خونه نیس که سر من اینطوری داد میکشی زود گمشو گورتو گم کن خونه زودباش!!
کیفشو برداشت و با گریه زد بیرون
ویو ریا
(رفتم تو اتاق و دیدم جونگکوک رو تخت دراز کشیده)
جونگکوک:چقد دیر کردی
ریا:ببخشید طول کشید تا اجوما مسکنو پیدا کنه،بیا
جونگکوک:اشکال نداره
دارو رو با یه لیوان آب دادم به جونگکوک و بعد اینکه خورد میخواست از رو تخت بلند شه
ریا:چیکار میکنی بلند نشو دراز بکش
جونگکوک:مثل اینکه یادت رفته ها امروز نوبت توعه رو تخت بخوابی
ریا:نمیخواد امروز من رو کاناپه میخوابم بعدش دو روز من رو تخت میخوابم
جونگکوک:عه زرنگی نه نمیشه یا من رو کاناپه میخوابم یا هردومون رو تخت
یکم مکث کردم و گفتم
ریا:باشه هردومون رو تخت میخوابیم
جونگکوک:خوبه
میخواست رو تخت دراز بکشه که
ریا:نه نه نه اول برو یه دوش بگیر لباستو عوض کن خونی شده
جونگکوک:اوک(باخنده)
جونگکوک رفت حموم و بعد از چندمین اومد بیرون و بعد از پوشیدن لباسش رو تخت دراز کشید و منم رفتم کنارش دراز کشیدم و داشتم میخوابیدم که دیدم داره گریه میکنه آروم رفتم از پشت بغلش کردم میخواستم بپرسم چرا اینطوری میکنه ولی تصمیم گرفتم
چیزی نپرسم و سکوت کنم بعد چن دیقه جونگکوک هم برگشت سمتم و بغلم کرد منم سفت چسبیدم بهش و انقد خسته بودیم که زود خوابمون برد.
کپی ممنوع ❌️❌️
۳۹.۵k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.