part 17
part 17
دروغ شیرین♡
ویو ریا
(بیدار شدم دیدم حوله تنمه حتما دیشب بعد از حموم با حوله خوابم برره داشتم بلند میشدم دیدم جونگکوک رو کاناپه خوابیده آروم طوری که بیدار نشه یه پتو برداشتم و انداختم روش و بعد رفتم لباس پوشیدم و یه آرایش ملیحی هم انجام دادم و رفتم پایین نشستم سر میز صبحونه اجوما و اون دختره داشتن میزو میچیدن رفتم نشستم)
اجوما:سلام خانوم
ریا:سلام
چایونگ:سلام
یکم مکث کردم و با صورت عصبی بهش نگاه کردم و آروم گفتم
ریا:سلام
داشتم شروع به خوردن میکردم که جونگکوک اومد وبدون هیچ حرفی نشست همینجوری مشغول خوردن شدیم که چایونگ اومد و روبه جونگکوک کرد و گفت
چایونگ:چیز دیگه ای لازم ندارین؟(با خنده)
جونگکوک:نه ممنون
چایونگ:پس اگ چیز دیگه ای لازم داشتین بهم خبر بدین
جونگکوک میخواست چیزی بگه که گفتم
ریا:اگه چیزدیگه ای لازم باشه خودم میام برمیدارم لازم نیس تو بیاری
یکم بهم با تعجب نگاه کرد و گفت
چایونگ:ب..ب..باشه
دختره بیشور دکمه پیرهنشو جوری که خط سینش معلوم بود باز گذاشته بود میخواستم پاشم بکشمش
ریا:چرا هنوز وایسادی عزیزم میتونی بری
چایونگ:عا...درسته پس من رفتم
ریا:به سلامت
چایونگ رفت و......
جونگکوک:چته تو چرا باهاش اینطوری حرف زدی باهاش؟
ریا:ببخشید؟چطوری حرف زدم انتظار داشتی چطوری با خدمتکار چطوری حرف بزنم؟
جونگکوک:ریا تمومش کن
ریا:ببینم نکنه بین شما چیزی هست اینطوری رفتار میکنی؟توکه عین سگ به همه جز پریدن کار دیگه ای بلد نیسی
جونگکوک:اصن باهاش رابطه ای هم داشته باشم به تو مربوط نمیشه
ریا:وقتی که من زنتم به منم مربوط میشه؟
جونگکوک:زن؟کدوم زن ما فقط اسمن زن و شوهریم
ریا:درسته راس میگی ببخشید یادم رفته بود(با بغض)
بعد گفتن این حرف رفتم بالا تو اتاق و درو محکم بستم
ویو جونگکوک
(درسته نباید باهاش اینطوری حرف میزدم ولی خوب صبر منم یه حدی داره اونم باید یکم درک کنه هنوز عصابم بخاطر اون هویا عوضی خورده نمیدونستم دارم چی میگم میخواستم برم با ریا حرف بزنم تا پشت در اتاق رفتم ولی پشیمون شدم و گفتم بزار امروز استراحت کنه صداش نکردم تا بیاد بریم شرکت و خودم رفتم سوار ماشین شدم و رفتم شرکت)
ویو ریا
(میخواستم به عمم زنگ بزنم تا ببینم خونس یا نه که برم دیدنش که مادر جونگکوک زنگ زد گوشی رو جواب دادم)
ریا:سلام
م.ج:سلام دخترم
ریا:خوبین؟
م.ج:مرسی عزیزم ت خوبی؟
ریا:ممنون،کاری داشتین؟
م.ج:آره عزیزم اگه میشه امروز بیا خونه ما میخوام باهات حرف بزنم
یکم مکث کردم و گفتم
ریا:باشه یکم دیگ میام
م.ج:پس فعلا،خدافظ
ریا:خدافظ
خیلی کنجکاو شدم که میخواد چی بگه زود حاضر شدم و رفتم سوار ماشین شدم و بعد
چندمین رسیدم و درو زدم و خدمتکار اومد درو باز کرد و رفتم تو پیش مادر جونگکوک و بعد سلام و احوال پرسی نشستیم مشغول حرف زدن شدیم
م.ج:چی میخوری؟
ریا:ممنون هیچی،میشه برین سر اصل مطلب
م.ج:باشه دخترم
ریا:ممنون
م.ج:...........
کپی ممنوع
دروغ شیرین♡
ویو ریا
(بیدار شدم دیدم حوله تنمه حتما دیشب بعد از حموم با حوله خوابم برره داشتم بلند میشدم دیدم جونگکوک رو کاناپه خوابیده آروم طوری که بیدار نشه یه پتو برداشتم و انداختم روش و بعد رفتم لباس پوشیدم و یه آرایش ملیحی هم انجام دادم و رفتم پایین نشستم سر میز صبحونه اجوما و اون دختره داشتن میزو میچیدن رفتم نشستم)
اجوما:سلام خانوم
ریا:سلام
چایونگ:سلام
یکم مکث کردم و با صورت عصبی بهش نگاه کردم و آروم گفتم
ریا:سلام
داشتم شروع به خوردن میکردم که جونگکوک اومد وبدون هیچ حرفی نشست همینجوری مشغول خوردن شدیم که چایونگ اومد و روبه جونگکوک کرد و گفت
چایونگ:چیز دیگه ای لازم ندارین؟(با خنده)
جونگکوک:نه ممنون
چایونگ:پس اگ چیز دیگه ای لازم داشتین بهم خبر بدین
جونگکوک میخواست چیزی بگه که گفتم
ریا:اگه چیزدیگه ای لازم باشه خودم میام برمیدارم لازم نیس تو بیاری
یکم بهم با تعجب نگاه کرد و گفت
چایونگ:ب..ب..باشه
دختره بیشور دکمه پیرهنشو جوری که خط سینش معلوم بود باز گذاشته بود میخواستم پاشم بکشمش
ریا:چرا هنوز وایسادی عزیزم میتونی بری
چایونگ:عا...درسته پس من رفتم
ریا:به سلامت
چایونگ رفت و......
جونگکوک:چته تو چرا باهاش اینطوری حرف زدی باهاش؟
ریا:ببخشید؟چطوری حرف زدم انتظار داشتی چطوری با خدمتکار چطوری حرف بزنم؟
جونگکوک:ریا تمومش کن
ریا:ببینم نکنه بین شما چیزی هست اینطوری رفتار میکنی؟توکه عین سگ به همه جز پریدن کار دیگه ای بلد نیسی
جونگکوک:اصن باهاش رابطه ای هم داشته باشم به تو مربوط نمیشه
ریا:وقتی که من زنتم به منم مربوط میشه؟
جونگکوک:زن؟کدوم زن ما فقط اسمن زن و شوهریم
ریا:درسته راس میگی ببخشید یادم رفته بود(با بغض)
بعد گفتن این حرف رفتم بالا تو اتاق و درو محکم بستم
ویو جونگکوک
(درسته نباید باهاش اینطوری حرف میزدم ولی خوب صبر منم یه حدی داره اونم باید یکم درک کنه هنوز عصابم بخاطر اون هویا عوضی خورده نمیدونستم دارم چی میگم میخواستم برم با ریا حرف بزنم تا پشت در اتاق رفتم ولی پشیمون شدم و گفتم بزار امروز استراحت کنه صداش نکردم تا بیاد بریم شرکت و خودم رفتم سوار ماشین شدم و رفتم شرکت)
ویو ریا
(میخواستم به عمم زنگ بزنم تا ببینم خونس یا نه که برم دیدنش که مادر جونگکوک زنگ زد گوشی رو جواب دادم)
ریا:سلام
م.ج:سلام دخترم
ریا:خوبین؟
م.ج:مرسی عزیزم ت خوبی؟
ریا:ممنون،کاری داشتین؟
م.ج:آره عزیزم اگه میشه امروز بیا خونه ما میخوام باهات حرف بزنم
یکم مکث کردم و گفتم
ریا:باشه یکم دیگ میام
م.ج:پس فعلا،خدافظ
ریا:خدافظ
خیلی کنجکاو شدم که میخواد چی بگه زود حاضر شدم و رفتم سوار ماشین شدم و بعد
چندمین رسیدم و درو زدم و خدمتکار اومد درو باز کرد و رفتم تو پیش مادر جونگکوک و بعد سلام و احوال پرسی نشستیم مشغول حرف زدن شدیم
م.ج:چی میخوری؟
ریا:ممنون هیچی،میشه برین سر اصل مطلب
م.ج:باشه دخترم
ریا:ممنون
م.ج:...........
کپی ممنوع
۴۴.۸k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.