یونگی میبرمش هیچ راهی نیست

یونگی میبرمش. هیچ راهی نیست؟
دکتر فکر نکنم.متاسفم
یونگی میشه ببینمش
دکتر البته بفرمایید
یونگی ممنون

رفتم داخل اونجا بود و داشت گریه میکرد رفتم سمتش

جسی میشه بابا کوک و مامان آت و ببینم؟(گریه)
یونگی حتما (بغض)

با اینکه تازه دو هفته هست اومده ولی عاشقش شدم نمیتونم از دستش بدم بغلش کردم و بردمش عمارت آماده شد و چون کوک و میشناختم رفتم داخل عمارت در زدم و کوک درو باز کرد

ویو کوک

تو این چند سال منو آت نابود شدیم امروز یه نفر در و زد و بازش کردم دیدم شوگا با یه دختر تقریبا آشنا جلو در یاد جسیکا افتادم

کوک سلام( سرد و ناراحت)
جسی ب..بابا؟ (بغض)
کوک شاهدخت تویی ؟(شک )
جسی اره منم (بغضش ترکید)

رفتم جلو و جسیکا رو بغل کردم

یونگی میشه باهات حرف بزنم جئون؟
کوک باشه

با شوگا رفتیم تو حیاط و با چیزی که بهم گفت حس کردم قرارع بمیرم

کوک ا..امکان نداره شاهدختم از پیشم نمیره (گریه)
دیدگاه ها (۲۷)

یونگی م..من عاشقش شدم ولی تو این مدت کم امیدوارم که بهش خوش ...

ویو کوکمجبور شدم برای اینکه بمونه زندانیش کنم من بدون آت میم...

بردمش بیمارستان دکتر اومددکتر باهاش چیکار کردین که به این وض...

ویو جسیکارسیدیم که پیاده شد و دنبالش رفتم و منو برد تو یه ات...

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔پارت آخردکتر: خوشبختانه خطر رفع شده....

جیمین فیک زندگی پارت ۳۹#

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط