پارت چهل و پنج
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
بونا اسلحه رو از دست بک گرفت
بلند شد و اسلحه رو، رو سر خودش گذاشت
+قاتل دخترمون منم
ماشه تفنگو کشید و به خودش شلیک کرد
خون روی زمین پاشید بک که گیج شده بود به سرعت بلند شد و بدن بی جون بونا رو بغل کرد؟
داشت خواب میدید؟ یا کابوس
-بونا عزیزم شوخیت قشنگ نیست
اشکاش دوباره سرازیر شد
-لطفا منو تنها نزار
اروم گفت
دیگه حال نداشت داد بزنه
زندگی براش تموم شده بود
بونا رو بیشتر به خودش فشار داد
-مادر دختری خیلی نامردید نگا کنید منو تنهام
با بغض خندید
سرش خیلی درد میکرد دوس داشت الان یهو بیدار بشه ببینه همه ی اینا یه کابوسه
همونطور که جسد بونا رو تو بغلش گرفته بود رو زمین دراز کشید
و چشماشو بست...
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
^بیبی قشنگم بیدار نمیشی با ددی خداحافظی کنی؟
با صدای کریس که گوشاشو قلقلک میداد چشماشو باز کرد
میخواست بلند بشه که با درد پایین تنش دوباره خوابید
•ددی
با بغض گفت
^من دارم میرم سوهویا
کریس خم شد و پیشونی سوهو رو بوسید
^خیلی زود میام
گفت و از اتاق خارج شد
به سادو نگاه کرد
^دختره کجاست؟
"تو ماشینه
^خوبه
از عمارت خارج شد و سمت ماشین رفت
سوار ماشین شد
به دختری که تو خودش جم شده بود نگاه کرد
^تو موجب شدی یه شب پیش سوهو باشم پس باهات خوبم
^لازم نیس بترسی
گفت و ماشینو روشن کرد
بعد دوساعت راه به مرز رسیدن
به سوبیک که خواب بود نگاه کرد
^هی بچه بیدارشو
سوبیک با بیحوصلگی چشماشو باز کرد
-ب.. بله؟
^الان یه کامیون میاد باید سوار اون بشی
^از تاریکی که نمیترسی؟
-نه
خیلی راحت دروغ گفت خیلی از تاریکی میترسید
بونا اسلحه رو از دست بک گرفت
بلند شد و اسلحه رو، رو سر خودش گذاشت
+قاتل دخترمون منم
ماشه تفنگو کشید و به خودش شلیک کرد
خون روی زمین پاشید بک که گیج شده بود به سرعت بلند شد و بدن بی جون بونا رو بغل کرد؟
داشت خواب میدید؟ یا کابوس
-بونا عزیزم شوخیت قشنگ نیست
اشکاش دوباره سرازیر شد
-لطفا منو تنها نزار
اروم گفت
دیگه حال نداشت داد بزنه
زندگی براش تموم شده بود
بونا رو بیشتر به خودش فشار داد
-مادر دختری خیلی نامردید نگا کنید منو تنهام
با بغض خندید
سرش خیلی درد میکرد دوس داشت الان یهو بیدار بشه ببینه همه ی اینا یه کابوسه
همونطور که جسد بونا رو تو بغلش گرفته بود رو زمین دراز کشید
و چشماشو بست...
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
^بیبی قشنگم بیدار نمیشی با ددی خداحافظی کنی؟
با صدای کریس که گوشاشو قلقلک میداد چشماشو باز کرد
میخواست بلند بشه که با درد پایین تنش دوباره خوابید
•ددی
با بغض گفت
^من دارم میرم سوهویا
کریس خم شد و پیشونی سوهو رو بوسید
^خیلی زود میام
گفت و از اتاق خارج شد
به سادو نگاه کرد
^دختره کجاست؟
"تو ماشینه
^خوبه
از عمارت خارج شد و سمت ماشین رفت
سوار ماشین شد
به دختری که تو خودش جم شده بود نگاه کرد
^تو موجب شدی یه شب پیش سوهو باشم پس باهات خوبم
^لازم نیس بترسی
گفت و ماشینو روشن کرد
بعد دوساعت راه به مرز رسیدن
به سوبیک که خواب بود نگاه کرد
^هی بچه بیدارشو
سوبیک با بیحوصلگی چشماشو باز کرد
-ب.. بله؟
^الان یه کامیون میاد باید سوار اون بشی
^از تاریکی که نمیترسی؟
-نه
خیلی راحت دروغ گفت خیلی از تاریکی میترسید
۴.۰k
۰۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.