پارت چهل و پنج
بک به دستای خونیش خیره شد چانیول قاتل سوبیک نبود خودش دختر کوچولوشو کشته بود
باید مجازات میشد اره باید مجازات میشد سمت بونا رفت و با چشمای خیس به چشمای همسرش خیره شد
-منو بزن
-منو بکش
-حق داری الان ازم متنفر باشی
-مقصر منم اگه مدارکو نابود میکردم الان دخترم اینطوری نبود
داد زد و به دخترش تو بغل بونا اشاره کرد
-نگاش کن دیگه لبخند نمیزنه
-حتما ازم متنفره
همونطور که داد میزد گریش شدت میگرفت
+نه بک مقصر منم
+من تنهاش گذاشتم
+من باید مجازات بشم
+لطفا... لطفا منو بکش
-بونا چی میگی
+لطفا منو بکش... با اسلحت بهم شلیک کن
-اونی که باید بمیره منم
بلند شد و سمت اتاقش رفت بعد از اینکه اسلحه رو از کمدش بیرون اورد پیش بونا برگشت
-بگیر منو بکش
بونا سرشو به دو طرف تکون داد
+بک فقط یه چیز ازت خواستم اونم کشتن منه
+لطفا
بک اسلحشو رو زمین گذاشت
-چرا نمیفهمی؟ قاتل دخترت کنارت نشسته
-بزنش
بونا با زبونش لباشو تر کرد
+باشه
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سمت کمدش رفت و لباساشو عوض کرد
الان بک چه احساسی داشت؟
ناراحت بود یا عصبانی؟
نفس عمیقی کشید و از اتاقش خارج شد با شنیدن صدای ناله از اتاق سوهو نزدیک در رفت
^باید با هم ارضا بشیم بیبی
با شنیدن صدای کریس اروم خندید و به راهش ادامه داد
با رسیدن به اتاق درو باز کرد
به دختری که رو تخت خوابیده نگاه کرد
صورتش زخمی شده بود؟!
نزدیکش رفت و کنار تخت نشست
دستای ظریف سوبیکو بین دستای بزرگ و مردونش گرفت
-باور کن دلم نمیخواست تورو از پدرت جدا کنم
-ولی اونم دقیقا باهم همین کارو کرد منو دور انداخت
اشکاش سرازیر شد
-من هیولا نیستم
-فقط خودمو پشت این نقاب قایم کردم
به دستای دختر بین دستاش نگاه کرد
-لطفا ازم متنفر نباش سو
گفت و از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت
باید مجازات میشد اره باید مجازات میشد سمت بونا رفت و با چشمای خیس به چشمای همسرش خیره شد
-منو بزن
-منو بکش
-حق داری الان ازم متنفر باشی
-مقصر منم اگه مدارکو نابود میکردم الان دخترم اینطوری نبود
داد زد و به دخترش تو بغل بونا اشاره کرد
-نگاش کن دیگه لبخند نمیزنه
-حتما ازم متنفره
همونطور که داد میزد گریش شدت میگرفت
+نه بک مقصر منم
+من تنهاش گذاشتم
+من باید مجازات بشم
+لطفا... لطفا منو بکش
-بونا چی میگی
+لطفا منو بکش... با اسلحت بهم شلیک کن
-اونی که باید بمیره منم
بلند شد و سمت اتاقش رفت بعد از اینکه اسلحه رو از کمدش بیرون اورد پیش بونا برگشت
-بگیر منو بکش
بونا سرشو به دو طرف تکون داد
+بک فقط یه چیز ازت خواستم اونم کشتن منه
+لطفا
بک اسلحشو رو زمین گذاشت
-چرا نمیفهمی؟ قاتل دخترت کنارت نشسته
-بزنش
بونا با زبونش لباشو تر کرد
+باشه
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سمت کمدش رفت و لباساشو عوض کرد
الان بک چه احساسی داشت؟
ناراحت بود یا عصبانی؟
نفس عمیقی کشید و از اتاقش خارج شد با شنیدن صدای ناله از اتاق سوهو نزدیک در رفت
^باید با هم ارضا بشیم بیبی
با شنیدن صدای کریس اروم خندید و به راهش ادامه داد
با رسیدن به اتاق درو باز کرد
به دختری که رو تخت خوابیده نگاه کرد
صورتش زخمی شده بود؟!
نزدیکش رفت و کنار تخت نشست
دستای ظریف سوبیکو بین دستای بزرگ و مردونش گرفت
-باور کن دلم نمیخواست تورو از پدرت جدا کنم
-ولی اونم دقیقا باهم همین کارو کرد منو دور انداخت
اشکاش سرازیر شد
-من هیولا نیستم
-فقط خودمو پشت این نقاب قایم کردم
به دستای دختر بین دستاش نگاه کرد
-لطفا ازم متنفر نباش سو
گفت و از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت
۴.۲k
۰۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.