پارت چهل و دو
سوبیک نگاهی به سادو کرد و بعد از موافقت اون سمت پدرش رفت
بلاخره بدبختیاش تموم شد
الان ی پدر داشت که بغلش کنه ی پدر که بهش محبت کنه
چند قدمی بک رسید و به صورت پدرش خیره شد
سادو که ناظر این صحنه بود با نزدیک شدن سوبیک به بک تفنگشو در اورد و بدون مکث به پای دختر شلیک کرد
دختر شوکه از دردی که تو کل بدنش پیچید روی زمین افتاد
بک با سرعت دخترشو بغل کرد
-چیزی نیس بابایی
همونطور که اروم زمزمه میکرد
روبه سادو داد زد:
-چیکار میکنی عوضی
سادو بدون توجه به بک تیر بعدی رو به کمر دختر زد
-لعنتییی شلیک نکن
بک همونطور که اشکاش سرازیر میشد داد زد
با عصبانیت سمت سادو رفت و اونو هول داد
سادو با دو دست بکو نگه داشت و به ادماش اشاره کرد به دختر شلیک کنن
چند نفر جلو اومدن و چند تیر دیگه به دختری که رو زمین افتاده بود زدن
بک احساس کرد قلبش تیکه تیکه شد
-سوبیک
داد زد ولی دخترش جوابی نمیداد
سادو سرشو به گوش بک نزدیک کرد
-خوب ببین عاقبت در افتادن با پارک چانیوله
بکو ول کرد و سوار ماشین شد و با ادماش محلو ترک کرد
بکهیون روی زمین افتاد و چهار دست و پا به دخترش نزدیک شد
دخترش خونی بود
-سوبیک به بابایی نگاه کن
بدن بی جون دخترشو در آغوش گرفت
-لطفا سوبیک
-میدونم داری شوخی میکنی
-شوخی قشنگی نیست
-چشماتو باز کن
-لطفاااا
بخاطر اشکاش دخترشو تار میدید
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
چشم به انتظار نشسته بود
بلاخره دوباره دختر کوچولوشو بغل میکنه
اگه سوبیک از اون دلخور باشه؟
با باز شدن در از جاش بلند شد
بک با لباس خونی و دختر بی جونی تو بغلش وارد شد
اون سوبیک بود!!!!
سمت بک رفت
با دیدن جای گلوله ها روی بدن سوبیک اشکاش جاری شد
+ب..... بک
بکهیون با چشمای قرمز و اشکی به بونا خیره شد
+سوبیک
دخترشو بغل کرد
+چرا چشماتو باز نمیکنی؟
+با مامان قهری؟؟
+سوبیک لطفا
همونطور که بدن سرد دخترشو به خودش فشار میداد داد زد
بلاخره بدبختیاش تموم شد
الان ی پدر داشت که بغلش کنه ی پدر که بهش محبت کنه
چند قدمی بک رسید و به صورت پدرش خیره شد
سادو که ناظر این صحنه بود با نزدیک شدن سوبیک به بک تفنگشو در اورد و بدون مکث به پای دختر شلیک کرد
دختر شوکه از دردی که تو کل بدنش پیچید روی زمین افتاد
بک با سرعت دخترشو بغل کرد
-چیزی نیس بابایی
همونطور که اروم زمزمه میکرد
روبه سادو داد زد:
-چیکار میکنی عوضی
سادو بدون توجه به بک تیر بعدی رو به کمر دختر زد
-لعنتییی شلیک نکن
بک همونطور که اشکاش سرازیر میشد داد زد
با عصبانیت سمت سادو رفت و اونو هول داد
سادو با دو دست بکو نگه داشت و به ادماش اشاره کرد به دختر شلیک کنن
چند نفر جلو اومدن و چند تیر دیگه به دختری که رو زمین افتاده بود زدن
بک احساس کرد قلبش تیکه تیکه شد
-سوبیک
داد زد ولی دخترش جوابی نمیداد
سادو سرشو به گوش بک نزدیک کرد
-خوب ببین عاقبت در افتادن با پارک چانیوله
بکو ول کرد و سوار ماشین شد و با ادماش محلو ترک کرد
بکهیون روی زمین افتاد و چهار دست و پا به دخترش نزدیک شد
دخترش خونی بود
-سوبیک به بابایی نگاه کن
بدن بی جون دخترشو در آغوش گرفت
-لطفا سوبیک
-میدونم داری شوخی میکنی
-شوخی قشنگی نیست
-چشماتو باز کن
-لطفاااا
بخاطر اشکاش دخترشو تار میدید
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
چشم به انتظار نشسته بود
بلاخره دوباره دختر کوچولوشو بغل میکنه
اگه سوبیک از اون دلخور باشه؟
با باز شدن در از جاش بلند شد
بک با لباس خونی و دختر بی جونی تو بغلش وارد شد
اون سوبیک بود!!!!
سمت بک رفت
با دیدن جای گلوله ها روی بدن سوبیک اشکاش جاری شد
+ب..... بک
بکهیون با چشمای قرمز و اشکی به بونا خیره شد
+سوبیک
دخترشو بغل کرد
+چرا چشماتو باز نمیکنی؟
+با مامان قهری؟؟
+سوبیک لطفا
همونطور که بدن سرد دخترشو به خودش فشار میداد داد زد
۶.۵k
۳۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.