امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁵⁷
روی تخت دراز کشید بود و به سقف نگاه میکرد تمام اومید اش به پولی بود که توی این مدت جم کرده بود
نمیتونست دوباره شروع به کار کنه چون توی سه ماهی که به زايمانش مونده بود حتا نمیتونست کار بیدا کنه در همین عین دوباره تکون خوردن بچه رو توی شکمش حس کرد دستش رو شکمش گذاشت
ا،ت.....عزیزم مامانی چیکار کنه هیچ راهی به ذهنم نمیرسه میدونم که تو هم حس میکنی ولی نگران نباش به هر قیمتی شده ازت مراقبت میکنم
توی افکارش غرق بود و گاه بی گاهی با بچه اش حرف میزد
که با دادی که بردارش کشید از افکارش بيرون اومد و روی تخت نشست
دوباره صداش به گوشش خورد که اسم ا،ت صدا میزد
با بی حوصلگی از روی تخت بلند شد و به سمته سالن رفت
ا،ت : چی میخواهی چرا خونه رو گذاشتی روی سرت مادر کجاست
کی جون با اخمی که بین ابروهاش بود به سمتش برگشت و جلوش ایستاد
کی جون : مادر رفته خرید چون مهمون داریم تو هم به نفعت که درد سر درست نکنی
ا،ت : چیداری میگی چه مهمونی درضمن اونی که درست درست میکنه توی اصلا این چند روزه کجایی البته که هیچ وقتی توی مشکلات نبودی
میدونی تلبکارات روی سر مادر اسلحه گذاشته بودن
کی جون : اونمسئله حل شد بدهیمو پرداخت کردم
از حرف برادرش تعجب کرد که اون این همه پول رو از کجا آورده
از افکاری که توی ذهنش بود میترسید که به زبون بیاره بعد از مکث کوتاهی سرش رو بلند کرد و توی چشماش برادرش خیره شد
ا،ت : تو اون همه پول رو از کجا آوردی
کی جون : به تو مربوط نیست زود باش آماده شو قراره یوچان با دایی و زن دایی بیان خواستگاریت
ا،ت که بعد از حرف برادرش انگار شوکی بهش وارد شده بدون هیچ حرفی خیره به برادرش موند بود
کی جون : شنیدی چی گفتم برو دیگه زود باش
کی جون از کنارش رد شد و به سمته اتاق میرفت که با حرف ا،ت ایستاد و با سمتش برگشت
ا،ت : چطور فکر کردی من به این ازدواج رضایت میدم
کی جون : من ازت اجازه نخواستم تو هر کاری که من میگم رو انجام میدی
ا،ت پوزخندی زد و قدمی به برادرش نزدیک شد
ا،ت : تو فکر کردی کی هستی که برای زندگی من تصمیم میگیری
کی جون : الان دیگه میخواهی چه بهانهای بیاری الان که اون عشق جاودان ات مرده........
ا،ت از حرف کی جون به شدت عصبانی شده بود گل دونی که روی میز بغل دستش گذاشت بود رو روی زمین انداخت و با چشمای که از عصبانیت قرمز شده بود انگشت اشاره اش رو تحدید آمیز سمتش گرفت
ا،ت : حتا فکرشم نکن اسم تهیونگ با اون زبون کثیفت بیاری
کی جون دستش رو بلند کرد و با پشت دستش سیلی محکمی به ا،ت زد که باعث اوفتادنش روی شیشه های شکسته گلدون شد
دستاش روی زمین گذاشت تا به شکمش فشار نياد ولی اونقدر محکم روی زمین افتاده که درده بدی توی شکمش پیچید........
فصل 2 ) p⁵⁷
روی تخت دراز کشید بود و به سقف نگاه میکرد تمام اومید اش به پولی بود که توی این مدت جم کرده بود
نمیتونست دوباره شروع به کار کنه چون توی سه ماهی که به زايمانش مونده بود حتا نمیتونست کار بیدا کنه در همین عین دوباره تکون خوردن بچه رو توی شکمش حس کرد دستش رو شکمش گذاشت
ا،ت.....عزیزم مامانی چیکار کنه هیچ راهی به ذهنم نمیرسه میدونم که تو هم حس میکنی ولی نگران نباش به هر قیمتی شده ازت مراقبت میکنم
توی افکارش غرق بود و گاه بی گاهی با بچه اش حرف میزد
که با دادی که بردارش کشید از افکارش بيرون اومد و روی تخت نشست
دوباره صداش به گوشش خورد که اسم ا،ت صدا میزد
با بی حوصلگی از روی تخت بلند شد و به سمته سالن رفت
ا،ت : چی میخواهی چرا خونه رو گذاشتی روی سرت مادر کجاست
کی جون با اخمی که بین ابروهاش بود به سمتش برگشت و جلوش ایستاد
کی جون : مادر رفته خرید چون مهمون داریم تو هم به نفعت که درد سر درست نکنی
ا،ت : چیداری میگی چه مهمونی درضمن اونی که درست درست میکنه توی اصلا این چند روزه کجایی البته که هیچ وقتی توی مشکلات نبودی
میدونی تلبکارات روی سر مادر اسلحه گذاشته بودن
کی جون : اونمسئله حل شد بدهیمو پرداخت کردم
از حرف برادرش تعجب کرد که اون این همه پول رو از کجا آورده
از افکاری که توی ذهنش بود میترسید که به زبون بیاره بعد از مکث کوتاهی سرش رو بلند کرد و توی چشماش برادرش خیره شد
ا،ت : تو اون همه پول رو از کجا آوردی
کی جون : به تو مربوط نیست زود باش آماده شو قراره یوچان با دایی و زن دایی بیان خواستگاریت
ا،ت که بعد از حرف برادرش انگار شوکی بهش وارد شده بدون هیچ حرفی خیره به برادرش موند بود
کی جون : شنیدی چی گفتم برو دیگه زود باش
کی جون از کنارش رد شد و به سمته اتاق میرفت که با حرف ا،ت ایستاد و با سمتش برگشت
ا،ت : چطور فکر کردی من به این ازدواج رضایت میدم
کی جون : من ازت اجازه نخواستم تو هر کاری که من میگم رو انجام میدی
ا،ت پوزخندی زد و قدمی به برادرش نزدیک شد
ا،ت : تو فکر کردی کی هستی که برای زندگی من تصمیم میگیری
کی جون : الان دیگه میخواهی چه بهانهای بیاری الان که اون عشق جاودان ات مرده........
ا،ت از حرف کی جون به شدت عصبانی شده بود گل دونی که روی میز بغل دستش گذاشت بود رو روی زمین انداخت و با چشمای که از عصبانیت قرمز شده بود انگشت اشاره اش رو تحدید آمیز سمتش گرفت
ا،ت : حتا فکرشم نکن اسم تهیونگ با اون زبون کثیفت بیاری
کی جون دستش رو بلند کرد و با پشت دستش سیلی محکمی به ا،ت زد که باعث اوفتادنش روی شیشه های شکسته گلدون شد
دستاش روی زمین گذاشت تا به شکمش فشار نياد ولی اونقدر محکم روی زمین افتاده که درده بدی توی شکمش پیچید........
- ۱۰.۶k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط