پارت

#پارت_۵۲
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان

متین : باو شوخی کردم بی مزه
ارسلان : پشو بریم کارای مرخصی رو انجام بدیم
متین : باش

بعد از نیم ساعت مرخص شدم
تو راه به متین گفتم اما از واکنشش میترسیدم

دیانا :
نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم که یهو رعد و برق زد
جیغی کشیدم که دانیال پرید تو اتاق ( داداش دیانا )

دانیال : چته؟
دیانا : باش بابا آقای شجاع
دانیال : نمیشه باهاش حرف زد
دیانا : گمشو

داشت میرفت بیرون که آیفون زنگ زد
دیانا : باز کن
رفتم دم پنجره که ببینم کیه
ارسلان اینجا چیکار میکنه؟
همه ی بچه ها رو با خودش آورده بود
چند تا ماشین پلیسم اومده بود
پلیس برا چی اومده
دانیال : ارسلانهااا
دیانا : باز نکنیاااا
دانیال : دیر گفتی
دیانا : مرده شورتو ببرن
ارسلان اومد بالا
ارسلان : با من نمیخوای حرف بزنی حداقل بیا پایین ممد و دارن میبرن زندان
دیانا : زندان؟
زدمش کنار و با تمام سرعت پله ها رو رفتم پایین

ممدو سوار ماشین کردن و داشتن میبردن
دویدم
دیانا : ممد خدافظ
ممد : خدافظ دیانااااا
پلیس : آقا بشین

بچه ها رو تعارف زدم بیان بالا ولی فقد متینیکا اومدن بالا
حال متین اصن اوکی نبود
فک کنم متین و ارسلان دعوا کرده بودن
ارسلان داشت که میرفت پایین
ارسلان : خدافظ
دیدگاه ها (۰)

#پارت_۵۳#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان متین : کجا با این عجله آق...

#پارت_۵۴#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان ارسلان : آب و از دستش گرف...

#پارت_۵۱#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان ارسلان : هوووووووووی به ک...

#پارت_۵۰ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان دختره : چرا اومدی بیرون ...

___________________________آهنگ درمانیپارت ²⁰شوگا رفت پایین ...

my month²پارت⁹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط