دومین برندمونننن
دومین برندمونننن
به گفته ی خودش پارت میخاست!
#تنفر_تا_عشق
#اد_جئون
#پارت_19
دید جواب نمیدم پیاده شدو داشت میرفت
که گفتم شکلاتییییییی
ویو کوک
بش گفتم بستنی با چ طعمی میخای که جواب نداد
داشتم میرفتم که گفت شکلاتییی
از اینکه نتونست از بستنی بگذره خندم گرفت
رفتم بستنی و گرفتم رفتم ب سمت ب ات دادم که با ذوق گفت
ات:مرسییی
کوک:فق بخاطر ی بستنی؟
همون طور که داشت بستنی میخورد با لبی که بهش بستنی مالیده بود باتعجب گفت
ات:هومم؟
کو:با انگشت شستم بستنی که ب لبش مالیده بود رو پاک کردم که گفت
ات:یااااا بستنیمو کفتم نکنننن
کوک:کاری نکردم که
میرسن عمارت
ته:مگ نگفتی نمیای؟
ات:یهویی شد
ته:میگفتی من بیام دنبالت
ات میخاس حرف بزنه که کوک گفت
کوک:من اوردمش
ته: عاا
بعدش هم کوک میره بالا
جیمین : خانم تشریف اوردن؟
ات:میبینی که
جیمین :ن کورم
ات :من میرم بخابم
اخع ادم ساعت ۷ صب زنگ میزنه؟(روبه ته
ته: حواسم ب ساعت نبود
ات "من رفتم
رفتم طبقه بالا که لینا رو دیدم
لینا:عع ات اومدی فک کردم دیه نمیای
ات:یهویی شد قرار نبود بیام
لینا :خب من برم پایین کار دارم
ات:باشه
خیلی اروم داشتم میرفتم ت اتاقم که کوک اومد خیلی سریع رفتم ت اتاقم و درو بستم
و گرفتم خوابیدم( ساعت ۱۰ صبه)
بیدار شدم ساعت گوشیم رو نگاه کردم دیدم ساعت 1:10رفتم پایین که دیدم پسرا دارن طرف میز میرن منم رفتم نشستم
جیمین :ع ات اومدی تازع میخاستم بیدارت کنم
ات :امم
و شروع میکنن ب غذا خردن
بعد میرن رو کاناپه میشینن
ات:راستی شوگا کجاس
ته:برای ی معامله رفته تایلند
ات:هااان؟تایلند ؟چر ب من نگفتتت
ته:خو چر میگفت
ات:چون اونجا پسرای خشگلی داره و یسری دلایل دیه(منحرفااا اعلام حضور کنن)
ته: اوو
ات:امم
ویو ات :ت این مدت کوک حتی ی نگاه کوچیک هم بهم ننداخته
جیمین :ات گوشیه توعه زنگ میخورع؟
ات:عاا ارع فک کنم
بعدشم میدوعه میره تا گوشیش رو جواب بدع
که میبینه هاناعه
ات:سلام گوسالهه
هانا:ات ی خبر بد
ات:چی شده؟
هانا:هجین رو دیدم
ات:چیییییی؟
هانا :امروز ت کافه منو دید
ات: ت که چیزی راجب من نگفتی؟
(هجین دوس پسر قبلی اته اما باهم رابطه نداشتن چون هجین ب ات خیانت میکنه)
هانا:ن ولی انگار دنبالت میگشت
ات :گور با..
گوشیش خاموش میشه
عععع لعنت ب این شانس الان موقش بود اخه
گوشیش رو میزنه شارژ و از اتاق میره بیرون
داشتم میرفتم پایین که یکی از اتاق ها توجه همو جلب کرد درش با بقیه متفاوت بود و انتهای راهرو بود و خوب دوبارع حص کنج کاویم گل کرد و ب طرف اون اتاق رفتم
تا خاستم درشو باز کنم صدای یکی باعث شد بیخیال کارم شم..
نظراتتون👀❤️
به گفته ی خودش پارت میخاست!
#تنفر_تا_عشق
#اد_جئون
#پارت_19
دید جواب نمیدم پیاده شدو داشت میرفت
که گفتم شکلاتییییییی
ویو کوک
بش گفتم بستنی با چ طعمی میخای که جواب نداد
داشتم میرفتم که گفت شکلاتییی
از اینکه نتونست از بستنی بگذره خندم گرفت
رفتم بستنی و گرفتم رفتم ب سمت ب ات دادم که با ذوق گفت
ات:مرسییی
کوک:فق بخاطر ی بستنی؟
همون طور که داشت بستنی میخورد با لبی که بهش بستنی مالیده بود باتعجب گفت
ات:هومم؟
کو:با انگشت شستم بستنی که ب لبش مالیده بود رو پاک کردم که گفت
ات:یااااا بستنیمو کفتم نکنننن
کوک:کاری نکردم که
میرسن عمارت
ته:مگ نگفتی نمیای؟
ات:یهویی شد
ته:میگفتی من بیام دنبالت
ات میخاس حرف بزنه که کوک گفت
کوک:من اوردمش
ته: عاا
بعدش هم کوک میره بالا
جیمین : خانم تشریف اوردن؟
ات:میبینی که
جیمین :ن کورم
ات :من میرم بخابم
اخع ادم ساعت ۷ صب زنگ میزنه؟(روبه ته
ته: حواسم ب ساعت نبود
ات "من رفتم
رفتم طبقه بالا که لینا رو دیدم
لینا:عع ات اومدی فک کردم دیه نمیای
ات:یهویی شد قرار نبود بیام
لینا :خب من برم پایین کار دارم
ات:باشه
خیلی اروم داشتم میرفتم ت اتاقم که کوک اومد خیلی سریع رفتم ت اتاقم و درو بستم
و گرفتم خوابیدم( ساعت ۱۰ صبه)
بیدار شدم ساعت گوشیم رو نگاه کردم دیدم ساعت 1:10رفتم پایین که دیدم پسرا دارن طرف میز میرن منم رفتم نشستم
جیمین :ع ات اومدی تازع میخاستم بیدارت کنم
ات :امم
و شروع میکنن ب غذا خردن
بعد میرن رو کاناپه میشینن
ات:راستی شوگا کجاس
ته:برای ی معامله رفته تایلند
ات:هااان؟تایلند ؟چر ب من نگفتتت
ته:خو چر میگفت
ات:چون اونجا پسرای خشگلی داره و یسری دلایل دیه(منحرفااا اعلام حضور کنن)
ته: اوو
ات:امم
ویو ات :ت این مدت کوک حتی ی نگاه کوچیک هم بهم ننداخته
جیمین :ات گوشیه توعه زنگ میخورع؟
ات:عاا ارع فک کنم
بعدشم میدوعه میره تا گوشیش رو جواب بدع
که میبینه هاناعه
ات:سلام گوسالهه
هانا:ات ی خبر بد
ات:چی شده؟
هانا:هجین رو دیدم
ات:چیییییی؟
هانا :امروز ت کافه منو دید
ات: ت که چیزی راجب من نگفتی؟
(هجین دوس پسر قبلی اته اما باهم رابطه نداشتن چون هجین ب ات خیانت میکنه)
هانا:ن ولی انگار دنبالت میگشت
ات :گور با..
گوشیش خاموش میشه
عععع لعنت ب این شانس الان موقش بود اخه
گوشیش رو میزنه شارژ و از اتاق میره بیرون
داشتم میرفتم پایین که یکی از اتاق ها توجه همو جلب کرد درش با بقیه متفاوت بود و انتهای راهرو بود و خوب دوبارع حص کنج کاویم گل کرد و ب طرف اون اتاق رفتم
تا خاستم درشو باز کنم صدای یکی باعث شد بیخیال کارم شم..
نظراتتون👀❤️
۳.۰k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.