تنفرتاعشق

#تنفر_تا_عشق
#پارت_18
#اد_جئون
جوابی نشنیدم که قیافه کوک ت در نمایان شد خواستم درو ببندم اما پاش رو گذاش و مانع بستن در شد
کوک:میخام باهات حرف بزنم
ات :برو حوصلتو ندارم
هرچقد زور زدم که درو ببندم نشد ،درو هول داد و اومد داخل درم بست
از گردنم گرف و چسبوندم ب دیوار
کوک:یا برمیگردی عمارت یا میکشمت
ات:ب..برای چی(سعی در ورداشتن دست کوک از روی گردنش
کوک:خوب ت الان هویت منو میدونی و این برای باندم اصلا خوب نی
ات:ب.باور کن ب کسی چیزی نمیگم
کوک:ت این ی مورد نمیتونم اعتماد کنم
ات:چرا
فاصله خودشو ات رو کم میکنه و میگه
کوک: همونطور که گفتم بر میگردی عمارت وگرنه میکشمت(گردن ات رو بیشتر فشار میدع
ات:ب.ب.ااشه
ی دستشو دور کمر ات میزارع و اونو ب خدش میچسبونه و انگشت شستش رو رو لب ات میکشه و میگه
کوک:آفرین دختر خوب
ت ماشین منتظرتم
بعدشم میره

ات :نمیدونم چرا ولی با این حرکاتش ضربان قلبم بیش از حد بالا رفته بود جوری که هر لحضه ممکن بود از سینم بزنه بیرون و بیوفتم بمیرم

رفتم ت ماشین نشستم تصمیم گرفتم باهاش حرف نزنم و بهش نگاه نکنم
داشت با سرعت زیاد حرکت میکرد
اما جلوی ی بستنی فروشی نگه داشت
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
ات:چر اینجا وایستادی؟
کوک:دلم خواس بستنی بخورم مشکلیه؟
حرفی نزدم که گفت
کوک:با چ طعمی؟
دوباره حرفی نزدم
کوک: ینی نمیخوری؟
دید جواب نمیدم پیاده شد و داشت میرفت......

نظراتتون👀❤️
دیدگاه ها (۳)

بچها یه چیزی هست خیلی های شما فکر میکنید چون شرط ها رسیده لا...

دومین برندموننننبه گفته ی خودش پارت میخاست!#تنفر_تا_عشق#اد_ج...

#تنفر_تا_عشق#پارت_17#اد_جئونکلتی که ب کمر داشت رو ل طرف ات گ...

#تنفر_تا_عشق#پارت_16#اد_جئونات رو میرسونن خونع و میرن ...

⁵⁴چند دقیقه بعد جونگکوک خیلی حالش بد بود و احساس کرد قلبش نم...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط