֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_163🎀•
دلبر کوچولو
نگاهی به ارسلان انداختم که غرق خواب بود.
به زور چندتا تیکه نون پیدا کرده بودم و یه قالب پنیر.
چندتا تخم مرغ رو آبپز کرده گذاشتم رو سفره و به سمت ارسلان رفتم.
تکونی به شونهش دادم و گفتم:
_ ارسی !بلند شو.
تکون ریزی خورد ولی بیدار نشد.
دوباره تکونش دادم و کلافه بلندتر گفتم:
_با توام یارو، پاشو یه چیزی کوفت کن بریم
اخم ریزی میون ابروهاش نشست و کمکم چشماش رو باز کرد.
نگاهش که به من طلبکار بالای سرش افتاد گفت:
_چته اول صبحی جیک جیک میکنی جوجه؟
با حرص لگدی نثار زانوش کردم و گفتم:
_جوجه عمه شریفته، پاشو لنگ ظهره صبحانه بخور بریم...
دستی به صورتش کشید و درحالی که بلند میشد غر زد:
_چقدر شبیه مامانها شدی تو، چته؟
برو بابایی گفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم.
کتری برقی و خاموش کردم آب جوش رو ریختم تو فلاکس یه قاشق هم چای ریختم توش و گذاشتم روی سفره
#PART_163🎀•
دلبر کوچولو
نگاهی به ارسلان انداختم که غرق خواب بود.
به زور چندتا تیکه نون پیدا کرده بودم و یه قالب پنیر.
چندتا تخم مرغ رو آبپز کرده گذاشتم رو سفره و به سمت ارسلان رفتم.
تکونی به شونهش دادم و گفتم:
_ ارسی !بلند شو.
تکون ریزی خورد ولی بیدار نشد.
دوباره تکونش دادم و کلافه بلندتر گفتم:
_با توام یارو، پاشو یه چیزی کوفت کن بریم
اخم ریزی میون ابروهاش نشست و کمکم چشماش رو باز کرد.
نگاهش که به من طلبکار بالای سرش افتاد گفت:
_چته اول صبحی جیک جیک میکنی جوجه؟
با حرص لگدی نثار زانوش کردم و گفتم:
_جوجه عمه شریفته، پاشو لنگ ظهره صبحانه بخور بریم...
دستی به صورتش کشید و درحالی که بلند میشد غر زد:
_چقدر شبیه مامانها شدی تو، چته؟
برو بابایی گفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم.
کتری برقی و خاموش کردم آب جوش رو ریختم تو فلاکس یه قاشق هم چای ریختم توش و گذاشتم روی سفره
۴.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.