֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_162🎀•
دلبر كوچولو
رو کاناپه کوچیک گوشه خونه نشستم و گفتم:
_بیا بشین تعریف کنم واست
نفس عمیقی کشید و اومد روبروم نشست منتظر نگاهم کرد.
_خب میشنوم
بدون مکث از سیر تا پیاز ماجرا رو بهش توضیح دادم، دوست نداشتم ذرهای تو ذهنش در موردم اشتباه فکر کنه.
با دقت و در سکوت به حرفام گوش میکرد وقتی که تموم شد فقط گفت:
_پاشو برو استراحت کن صبح دوباره دوران کار کردنت تو عمارت شروع میشه.
با اینکه با لحن شوخ و مهربونی گفت ولی دلم گرفت.
گرفته باشهی آرومی گفتم و راهی همون اتاق گوشه کلبه شدم که اون دفعه از داخلش پتو برداشتیم.
دوتا پتو دم دستی و تمیز برداشتم و از اتاق خارج شدم.
با بدجنسی تمام اون کوچیکتره رو انداختم تو بغل ارسلان و اون یکیو گرفتم دورم و روی کاناپه نشستم.
مثل من پتو رو انداخت دورش و با نیشخند گفت:
_اصلا هم نفهمیدم پتو کوچیکه رو دادی به من!
پشت چشمی نازک کردم جوابشو ندادم.
بیشعور رسما برگشته میگه از صبح همالی کردنت شروع میشه
#PART_162🎀•
دلبر كوچولو
رو کاناپه کوچیک گوشه خونه نشستم و گفتم:
_بیا بشین تعریف کنم واست
نفس عمیقی کشید و اومد روبروم نشست منتظر نگاهم کرد.
_خب میشنوم
بدون مکث از سیر تا پیاز ماجرا رو بهش توضیح دادم، دوست نداشتم ذرهای تو ذهنش در موردم اشتباه فکر کنه.
با دقت و در سکوت به حرفام گوش میکرد وقتی که تموم شد فقط گفت:
_پاشو برو استراحت کن صبح دوباره دوران کار کردنت تو عمارت شروع میشه.
با اینکه با لحن شوخ و مهربونی گفت ولی دلم گرفت.
گرفته باشهی آرومی گفتم و راهی همون اتاق گوشه کلبه شدم که اون دفعه از داخلش پتو برداشتیم.
دوتا پتو دم دستی و تمیز برداشتم و از اتاق خارج شدم.
با بدجنسی تمام اون کوچیکتره رو انداختم تو بغل ارسلان و اون یکیو گرفتم دورم و روی کاناپه نشستم.
مثل من پتو رو انداخت دورش و با نیشخند گفت:
_اصلا هم نفهمیدم پتو کوچیکه رو دادی به من!
پشت چشمی نازک کردم جوابشو ندادم.
بیشعور رسما برگشته میگه از صبح همالی کردنت شروع میشه
۶.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.