֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_161🎀•
دلبر کوچولو
از ماشین پیاده شدم و به در کلبه که شکسته بود نگاه کردم.
_لعنتی، این در چرا شکسته.
با خنده فرو خورده نگاهش کردم.
بیچاره نمیدونست در رو ما شکستیم!
وارد کلبه که شدیم کاملا بهم ریخته بود درست مثل همون روزی که ازش زدیم بیرون.
مونده بودم چکار کنم، یعنی بگم بهش؟
مکث کرده بین دوراهی مونده بودم.
با اخم پتوهارو زد کنار و گفت:
_معلوم نیست کی اومده اینجا، خونه خالی پیدا کردن د*ی*و*ص*ا.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم، بیتربیت!
بلاخره تردید رو گذاشتم کنار و معذب گفتم:
_ما اینجا بودیم.
شوکه نگاهم کرد، کاملاً معلوم بود انتظار این حرف رو ازم نداشته!
تو چشماش یه چیزی بود که اذیتم میکرد، با اینکه میدونستم هیچ کاری نکردیم.
آروم آروم نزدیکم شد و با همون چهره عبوصش گفت:
_میشه بگی دقیقا با کدوم ن*ر*ه خ*ر*ی پاشدی اومدی اینجا؟
با دیدن چشمهای ریز شدهاش قلبم ریخت.
درحالی که عقب عقب میرفتم هول شده سریع گفتم:
_امیر
با این حرفم چهرهش به قرمزترین حالت ممکن رسید.
فاصلهی کم بینمون رو با یه قدم بلند پر کرد و تو صورتم غرید:
_چه زری زدی؟ یه بار دیگه تکرار کن ببینم. با کی پاشدی اومدی اینجا؟
صورتم رفت توهم، شک کرده بود بهم؟
تموم جسارتم رو جمع کردم و مستقیم زل زدم تو چشماش و گفتم:
_شک داری بهم؟
_زر مفت نزن، فقط یه کلمه بگو اینجا چه گ*و*ه*ی خوردین اینجا؟
#PART_161🎀•
دلبر کوچولو
از ماشین پیاده شدم و به در کلبه که شکسته بود نگاه کردم.
_لعنتی، این در چرا شکسته.
با خنده فرو خورده نگاهش کردم.
بیچاره نمیدونست در رو ما شکستیم!
وارد کلبه که شدیم کاملا بهم ریخته بود درست مثل همون روزی که ازش زدیم بیرون.
مونده بودم چکار کنم، یعنی بگم بهش؟
مکث کرده بین دوراهی مونده بودم.
با اخم پتوهارو زد کنار و گفت:
_معلوم نیست کی اومده اینجا، خونه خالی پیدا کردن د*ی*و*ص*ا.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم، بیتربیت!
بلاخره تردید رو گذاشتم کنار و معذب گفتم:
_ما اینجا بودیم.
شوکه نگاهم کرد، کاملاً معلوم بود انتظار این حرف رو ازم نداشته!
تو چشماش یه چیزی بود که اذیتم میکرد، با اینکه میدونستم هیچ کاری نکردیم.
آروم آروم نزدیکم شد و با همون چهره عبوصش گفت:
_میشه بگی دقیقا با کدوم ن*ر*ه خ*ر*ی پاشدی اومدی اینجا؟
با دیدن چشمهای ریز شدهاش قلبم ریخت.
درحالی که عقب عقب میرفتم هول شده سریع گفتم:
_امیر
با این حرفم چهرهش به قرمزترین حالت ممکن رسید.
فاصلهی کم بینمون رو با یه قدم بلند پر کرد و تو صورتم غرید:
_چه زری زدی؟ یه بار دیگه تکرار کن ببینم. با کی پاشدی اومدی اینجا؟
صورتم رفت توهم، شک کرده بود بهم؟
تموم جسارتم رو جمع کردم و مستقیم زل زدم تو چشماش و گفتم:
_شک داری بهم؟
_زر مفت نزن، فقط یه کلمه بگو اینجا چه گ*و*ه*ی خوردین اینجا؟
۵.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.