🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت26
بعد از یه خواب حسابی لبریز از حس سرزندگی از خواب بیدار شدم اولین چیزی که ذهن مو درگیر کرد حال اون دخترکه مو طلایی بود .
از اتاق بیرون رفتم نگران این نبودم که کسی حرفی بزنه یا حرفی دربیارن!
به سمت اتاقم ماهرو رفتم درو که باز کردم تنها روی تخت دراز کشیده بود خبری از خواهرش نبود.
با دیدن من ترسیده گوشه تختش کز کرد در و بستم به سمتش رفتم کنارش روی تخت نشستم و گفتم
_هنوز که از من میترسی
اون چشمای دریاییش کلی حرف برای گفتن داشت بهش حق میدادم دیشب به خاطر مست و شهوتی که وجودمو گرفته بود بدجوری آزارش داده بودم اما ...
اما این دلیل نمیشد که از من بترسه
ترسیدن از من برای اون یع ممنوع بود
چون قرار بود تا همیشه حداقل تا وقتی که دلمو بزنه همراه من باشه پس باید یاد میگرفت که از کنار من بودن لذت ببره...
دستمو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم تبت پایین اومده حالت بهتره!
سرشو تکون داد و گفت
_ میشه بری بیرون؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت26
بعد از یه خواب حسابی لبریز از حس سرزندگی از خواب بیدار شدم اولین چیزی که ذهن مو درگیر کرد حال اون دخترکه مو طلایی بود .
از اتاق بیرون رفتم نگران این نبودم که کسی حرفی بزنه یا حرفی دربیارن!
به سمت اتاقم ماهرو رفتم درو که باز کردم تنها روی تخت دراز کشیده بود خبری از خواهرش نبود.
با دیدن من ترسیده گوشه تختش کز کرد در و بستم به سمتش رفتم کنارش روی تخت نشستم و گفتم
_هنوز که از من میترسی
اون چشمای دریاییش کلی حرف برای گفتن داشت بهش حق میدادم دیشب به خاطر مست و شهوتی که وجودمو گرفته بود بدجوری آزارش داده بودم اما ...
اما این دلیل نمیشد که از من بترسه
ترسیدن از من برای اون یع ممنوع بود
چون قرار بود تا همیشه حداقل تا وقتی که دلمو بزنه همراه من باشه پس باید یاد میگرفت که از کنار من بودن لذت ببره...
دستمو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم تبت پایین اومده حالت بهتره!
سرشو تکون داد و گفت
_ میشه بری بیرون؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۷k
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.