❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
سرش رو تکون داد: من تا ابد منتظرت میمونم!
به بینیش اشاره کردم: بهتره همچنان که منتظری خون بینیتم پاک کنی، من با مردای دماغو نمیرم سر قرار!
مثل پسر بچه ها سریع گفت: چشم پاک میکنم قول میدم.
بعد با دست پاچگی تو جیباش دنبال دستمال گشت!
چرخیدم سمت عمارت تا اشکامو نبینه.
اشکایی که از سر دلتنگی بود...
اشکایی از سر عشق ناکاممون!
وقتی رفتم تو اتاقم تازه یادم افتاد لباس مناسبی برای قرار ندارم!
نفسم رو دادم بیرون و به پوشیدن بوت های مشکی،شلوار جین و پالتوی طوسی اکتفا کردم. وقتی از پله ها اومدم پایین هیونجین با اخم پایین پله ها بود.
هیونجین: چرا اون فاکر هنوز دم دره؟ بسش نبود کتکایی که خورد؟
به گونه کبودش نگاه کردم: ببین هیون، من تهیونگ رو دوست دارم... جدی میگم عاشقشم، و حالا که دلایل کاراشو شنیدم بیشتر از قبل هم دوسش دارم، اون میخواد به کره بره و به احتمال 90درصد میمیره، پس این اخرین باریه که با عشقم میتونم برم بیرون... خواهش میکنم جلومو نگیر چون این اخرین فرصتمه.
هیونجین چشماشو بست و نفسش رو داد بیرون: نمیدونم چرا تو و سیترا عاشق شکنجه گراتون شدین... اما اگه این چیزیه که تو میخوای اوکی، من حرفی ندارم.
گونش رو بوسیدم: ممنون هیون.
هیونجین: اما بهش اعتماد ندارم، یکی رو میفرستم از دور مراقبتون باشه.
در حالی که از عمارت خارج میشدم گفتم: هرکاری میخوای بکن.
... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
به بینیش اشاره کردم: بهتره همچنان که منتظری خون بینیتم پاک کنی، من با مردای دماغو نمیرم سر قرار!
مثل پسر بچه ها سریع گفت: چشم پاک میکنم قول میدم.
بعد با دست پاچگی تو جیباش دنبال دستمال گشت!
چرخیدم سمت عمارت تا اشکامو نبینه.
اشکایی که از سر دلتنگی بود...
اشکایی از سر عشق ناکاممون!
وقتی رفتم تو اتاقم تازه یادم افتاد لباس مناسبی برای قرار ندارم!
نفسم رو دادم بیرون و به پوشیدن بوت های مشکی،شلوار جین و پالتوی طوسی اکتفا کردم. وقتی از پله ها اومدم پایین هیونجین با اخم پایین پله ها بود.
هیونجین: چرا اون فاکر هنوز دم دره؟ بسش نبود کتکایی که خورد؟
به گونه کبودش نگاه کردم: ببین هیون، من تهیونگ رو دوست دارم... جدی میگم عاشقشم، و حالا که دلایل کاراشو شنیدم بیشتر از قبل هم دوسش دارم، اون میخواد به کره بره و به احتمال 90درصد میمیره، پس این اخرین باریه که با عشقم میتونم برم بیرون... خواهش میکنم جلومو نگیر چون این اخرین فرصتمه.
هیونجین چشماشو بست و نفسش رو داد بیرون: نمیدونم چرا تو و سیترا عاشق شکنجه گراتون شدین... اما اگه این چیزیه که تو میخوای اوکی، من حرفی ندارم.
گونش رو بوسیدم: ممنون هیون.
هیونجین: اما بهش اعتماد ندارم، یکی رو میفرستم از دور مراقبتون باشه.
در حالی که از عمارت خارج میشدم گفتم: هرکاری میخوای بکن.
... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.