❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part25
وقتی از حیاط عمارت خارج شدم، تهیونگ رو دیدم که به ماشین تکیه زده.
صورتش از شدت سرما به کبودی میرفت.
رفتم جلو: چرا نرفتی تو ماشین؟ سرما میخوری دیونه.
با شیفتگی براندازم کرد: راستش هیجان داشتم... خیلی زیبا شدی والری!
لبخند زدم: ممنونم، اما تو اصلا خوشتیپ به نظر نمیرسی!
خندید: عاح اشکالی نداره، موقع غذا خوردن بهم نگاه نکن تا اشتهات بسته نشه!
اون نمیدونست جوری دلم رو برده که حتی اگه زشت ترین ادم دنیا هم باشه من بازم با دیدنش قلبم به تپش می افته!
در ماشین رو برام باز کرد: بفرمایین لیدی.
درحالی که لبخند از رو لبم پاک نمیشد سوار شدم.
تهیونگ هم سوار شد و حرکت کرد.
وقتی به رستوران رسیدیم تهیونگ باز هم در رو برام باز کرد و باعث شد گونه هام رنگ بگیره!
ماشین رو به نگهبان تحویل دادیم و رفتیم داخل.
معروف ترین رستوران نیویورک بود. چند باری برای قرارهای کاری اومده بودم اما الان با تهیونگ همه جای اون رستوران رنگ و بوی تازه ای داشت!
تهیونگ صندلی رو برام عقب کشید.
دلم از جنتلمن بودنش غنج زد و گفتم: با این کارا نمیتونی مخمو بزنی مستر کیم.
چشمکی زد و روبه روم پشت میز جا گرفت: دست از تلاش بر نمیدارم!
گارسون اومد و سفارش هامونو دادیم.
تهیونگ: از خودت بگو، این پنج سال چطور گذشت؟
لبخند تلخی زدم: معصومیتم رو از دست دادم و واقعا تبدیل شدم به دختر عموی آلفاجم.
تهیونگ: وقتی تو اسپانیا دیدمت یه لحظه شک کردم نکنه سیترایی، شما واقعا شبیه همین!
سرم رو تکون دادم: اره اما نه کاملا، اگه واقعا شبیه سیترا بودم الان زنده نبودی!
خنده دلنشینی کرد و من مسخش شدم: سیترا که جئون رو بخشید، وقتشه تو هم منو ببخشی!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part25
وقتی از حیاط عمارت خارج شدم، تهیونگ رو دیدم که به ماشین تکیه زده.
صورتش از شدت سرما به کبودی میرفت.
رفتم جلو: چرا نرفتی تو ماشین؟ سرما میخوری دیونه.
با شیفتگی براندازم کرد: راستش هیجان داشتم... خیلی زیبا شدی والری!
لبخند زدم: ممنونم، اما تو اصلا خوشتیپ به نظر نمیرسی!
خندید: عاح اشکالی نداره، موقع غذا خوردن بهم نگاه نکن تا اشتهات بسته نشه!
اون نمیدونست جوری دلم رو برده که حتی اگه زشت ترین ادم دنیا هم باشه من بازم با دیدنش قلبم به تپش می افته!
در ماشین رو برام باز کرد: بفرمایین لیدی.
درحالی که لبخند از رو لبم پاک نمیشد سوار شدم.
تهیونگ هم سوار شد و حرکت کرد.
وقتی به رستوران رسیدیم تهیونگ باز هم در رو برام باز کرد و باعث شد گونه هام رنگ بگیره!
ماشین رو به نگهبان تحویل دادیم و رفتیم داخل.
معروف ترین رستوران نیویورک بود. چند باری برای قرارهای کاری اومده بودم اما الان با تهیونگ همه جای اون رستوران رنگ و بوی تازه ای داشت!
تهیونگ صندلی رو برام عقب کشید.
دلم از جنتلمن بودنش غنج زد و گفتم: با این کارا نمیتونی مخمو بزنی مستر کیم.
چشمکی زد و روبه روم پشت میز جا گرفت: دست از تلاش بر نمیدارم!
گارسون اومد و سفارش هامونو دادیم.
تهیونگ: از خودت بگو، این پنج سال چطور گذشت؟
لبخند تلخی زدم: معصومیتم رو از دست دادم و واقعا تبدیل شدم به دختر عموی آلفاجم.
تهیونگ: وقتی تو اسپانیا دیدمت یه لحظه شک کردم نکنه سیترایی، شما واقعا شبیه همین!
سرم رو تکون دادم: اره اما نه کاملا، اگه واقعا شبیه سیترا بودم الان زنده نبودی!
خنده دلنشینی کرد و من مسخش شدم: سیترا که جئون رو بخشید، وقتشه تو هم منو ببخشی!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.