ظهور ازدواج

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت ۲۹۰ (⁠♡)


نفسش رو بیرون داد. وااي خدا..من احمق چمه؟ هم خجالت میکشم. هم نمیخوام قلبشو بشکونم... هم کنارش احساس امنیت میکنم..هم.. بلند شد اومد روبروم و جدي گفت: براي راحتي خودت گفتم.. يه چيزي گلومو فشرده بود و واقعا داشتم خفه میشدم.. از کنارم رد شد و رفت تو اتاقش. منم گرفته رفتم سمت اتاق خودم که نیکول با دیدنم پر غیض گفت:باز اومدي که.. مظلومانه لبامو جمع کردم و بي حرف رفتم زیر پتو. با حرص زیرلب گفت:عه عه دختره ي نرم خندیدم. و رفت ببرون و گفت میرم اب بخورم.. اوووف.. چه شبی بود.. نیکول داشت میومد داخل که شنیدم اروم گفت انگار داره به مرحله جدید بین قوانین ازدواج-بچه طلاقت اضافه میشه...
جیمین محکم و اروم گفت: هیسس.. مرحله ديگه اي وجود نداره.. انگار نیکول بهش نزديك تر شد و صداش ضعیف شد و شیطون گفت: اگه نداشت الان یا باردار بود یا حداقل داشتي تلاش ميكردي باردار باشه.. راه نفسم بند اومد و چشمامو محکم به هم فشردم نيكول خبیثانه :گفت من نگاهتو میبینم جیمین... و خيلي اروم يه چيزي گفت که نشنیدم. لرزون نیمه خیز شدم و با دقت و استرس گوش دادم که شنیدم نیکول اروم گفت نگاهت بهش ابزاري و جنسي نيست.. قلبم وایستاد. اره..نگاهش جنسي نبود..میدونستم که نیست.. من كلي سال و تو خونه خیلیا کار کردم. من نگاه مردا رو خيلي خوب میشناسم.. من براي جیمین يه ابزار جنسي براي خالي کردن غریضه اش نیستم.. نه که بخواد جلوي خودشو بگیره.. فقط نوع نگاهش بهم جنسي نیست. وقتی نگام میکنه میفهمم که به اندامم یا لمس كردنم فك نميكنه و خودمو میبینه و این خيلي حس . خوبیه.. جیمین عصبي ببینم و با حرص گفت: چه زبون درآورده برا من...برو رد کارت نصف شبي.. نيكول خندیدو در حالیکه میومد سمت اتاق گفت واژه اش چهار حرفه داداش من.. و خندید و اومد تو که جیمین پشتش با غیض گفت: زهرمار. سعي کردم اصلا تكون نخورم. اومد کنارم دراز کشید. مظلومانه گفتم ببخشید.. اصلا نفهمیدم چي شد. خندید و گفت:دیووونه اتفاقه دیگه اینکه چيزي نيست بدتر تو من.. یه اخلاق گند تري دارم که نصفه شب باید یه چيزي بخورم..اون هم داشتم یخچال جیمز رو غارت میکردم که مچمو گرفت و لحظه
بعد تو سر رسيدي.. نرم خندیدم گرفته به سقف نگاه کرد و گفت: همه مون با شروع اين بازي و نقش هامون داریم درد میکشیم... تو با خواب گردي... من با بيخوابي.. جيمز با.. با بغض گفت: همه ما بازیگرای این سينماي وحشتيم..خدا سرنوست جیمین رو به بازي گرفته و جیمین ما رو.. ناراحت نگاش کردم
دیدگاه ها (۴)

ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۱ (⁠♡) و تلخ گفت: فك نكني بهش خ...

ادامه جیمین : -مخصوصاً روزاي تعطيل.. گنگ سر تکون دادم و گفتم...

ادامه ... نصفه شب تو هم خواب نما میشه من میترسم.. شرمنده و گ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۹ (⁠♡)چرا داشتم از استرس و شر...

ظهور ازدواج )( پارت۳۴۵ فصل ۳ )به لباس توي بغلم نگاه کردم.یر...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۴۱ فصل ۳ )ارامش بخش براي تمدد اعصاب و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط