ظهور ازدواج

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت ۲۸۹ (⁠♡)


چرا داشتم از استرس و شرم سکته میکرد. من که تو تخت بودم پس چرا.. چرا تو سالنم و اینجور.. لرزون و گیج اب دهنم رو قورت دادم. هر دو خیره خیره نگاهم میکردن این سکوتشون داشت اضطرابم رو بیشتر میکرد. گنگ و خواب آلود خيلي عميق پلک زدم تا خوابم کامل بپره که جیمین با لبخند شيريني گفت:چطوري؟ و بینیمو نرم کشید. وحشت زده گفتم: چيزي شده؟ نگاهي به هم انداختن و نرم خندیدن و با هم گفتن:نه. هول صاف شدم و با شرم و ترسیده گفتم باز اونکارو کردم نه؟باز تو خواب راه افتادم؟ نیکول نرم خندید و گفت: خيلي اي و شيرين.. شرمنده لبمو گاز گرفتم. نیکول با ذوق ادامه داد: من خوابم نمیبرد اومدم اب و خوراکي بخورم.. جیمینم از سر و صدام اومد بیرون و نشستیم و داشتیم حرف میزدیم که یهو تو اومدي بيرون.. بلند خندید و دست زد و با هیجان گفت: خيلي خود بود..خييييلييي..صاف و مستقيم رفتي تو بغل جيمز نشستي و سرتو گذاشتي رو سینه اش.. والي..نه.. این امکان نداره من اینکارو نکردم حس کردم از خجالت دارم اب میشم نمیتونستم خوب نفس بکشم.. شرفم رفت.. قلبم بدجور داشت خودکشی میکرد.
چه ابروریزی راه انداختم نصفه شبي.. از شدت شرم و خجالت حتي نميتونستم سرمو بچرخونم و به جیمین نگاه کنم. اگه نگاش میکردم واقعا اخه این چه غلطي بود من کردم؟ هیچ چیزم شبیه ادم نیست. حتی خواب گردیم. لعنت بهم.. اخه اینجوري؟ گرفته خودمو جمع کردم. جیمز سرزنشگر به نیکول گفت خیله خوب نیکول.. دست خودش نبود که... خواب بوده. کافیه متوجهش ناراحت و گرفته گفتم باور کنین... اصلا.. نمیدونم چمه... این... این همه سال که زندگی کردم هیچ وقت اینطور نبودم و نشدم ولي از وقتي.. با بغض گفتم اومدم تو این خونه..فك كنم دومين باره.. و قدرتمو جمع کردم و به زور به جیمز نگاه کردم... نگاهش مسخره ام نمیکرد. ارامبخش و عادي بود.. جدي و گرفته گفت:از.. نفسش رو خيلي عميق و داغون بیرون داد و دلسوزانه گفت: از استرس و هیجان و ناراحتي و اينجور فشارهاي روحيه..من تحقيق کردم.. اگه حاد نشه و آرامش بيشتري داشته باشي كم كم كامل رفع میشه.. هیجان استرس.. هه همه اینا خوراک این چند وقتم بود. جیمین اروم دستی به موهام کشید و گفت برو بخواب.. با بغض سر به باشه تکون دادم که نیکول با شیطنت خاصي صورت کشید و گفت جیمین این زنتو ببر ور دل خودت..
دیدگاه ها (۴)

ادامه ... نصفه شب تو هم خواب نما میشه من میترسم.. شرمنده و گ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۰ (⁠♡) نفسش رو بیرون داد. وا...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۸ (⁠♡)نداره..باور کن ناراحت ن...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۷ (⁠♡)اب دهنم رو قورت دادم و ...

ظهور ازدواج )( پارت۳۴۵ فصل ۳ )به لباس توي بغلم نگاه کردم.یر...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۱ (⁠♡) رو با هرسن واخلاق و رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط