پارت

#پارت217

_خب حالا فهمیدیم فقط دوست معمولی هستین!

مهرنوش خندید و دست هایش را در هوا تکان داد!

_من اصلا یه چیز دیگ میخواسم بگم تو ک نمیزاری!

عاطفه از ظرف میوه ، پرتقالی برداشت و مشغول پوست گرفتنش شد.

_خب حالا بگو میشنوم!

مهری_میدونی عاطی اون ی جوریه!
ی جوری ک من متوجه نمیشم!

عاطفه بین حرفش پرید.

_بس ک خری.

مهری پوفی کشید.

_شایدم واقعا خرم ، نمیدونم اصلا معلوم نی چی داره میشه !

عاطفه نگاهی به صورت و چشمان نگران مهرنوش انداخت.

_خب بگو ببینم چی باعث شده فک کنی اون عجیبه؟ یا نفهمیش؟

آهی کشید و به سقف خیره شد!

_مثلا همین که از صبحی تا حالا نه زنگ زده نه پیام داده و من نگرانم یا حتی ... هوووف یا حتی دلم ی جوریه ی جوری بی قراره!
این ب نظرت غیر طبیعی نیس؟

عاطفه چشم ریز کرد وگفت:

_خوبه ک فقط بعضی وقتا بهت زنگ میزنه اگه مرتب بت زنگ میزد و دورت بود چی میشدی؟

مهری_اه مسخره

عاطفه دست هایش را به هم مالید و با خنده گفت :

_خب تو ی دفعه ازش خبر بگیر عب نداره که
...

...
دیدگاه ها (۱)

#پارت218_خبر رو که دارم الان با بهنام باهم رفتن بیرون کار دا...

#پارت219نیم ساعتی از رفتن مهری گذشته بود و این نیم ساعت را ب...

#پارت216 چه خوب شد اومدیا !حوصلم خیلی سر رفته بود.مهری خندید...

#پارت215روزبه سر جایش نشست و با اخم به فرشید نگاه کرد._بعضی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط