ویو کوک
𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟐𝟗
ویو کوک
تو اون تاریکی، چشمم یه حرکتی روی زمین دید. نفسم گرفت؛ دویدم سمتش. نزدیک که شدم، فهمیدم داره تکان میخوره...اون ا/ت خودم بود. از سر و صورت و تنش خون میریخت، هر جا رو که نگاه میکردی، زخم بود و کبودی.
کوک (صدای لرزون، پر از ترس و نگرانی)ا/ت... ا/ت! خوبی؟ خوبی؟
ا/ت هیچ نگفت. تنها نفسهای بریدهشدهش تو هوا پیچید.
کوک: قربونت برم، چرا از ماشین پریدی پایین؟ بیا، بریم، سریع باش... عشقم، بیا پیشم.
ا/ت با صدایی که ترک میخورد: من... میخوام برم پیش تهیونگ. ازم دست بردار! چرا نمیفهمی؟ من تو رو دوست ندارم، عاشق یکی دیگم.
کوک خیلی محکم دست ا/ت رو گرفت و محکم کشید سمت ماشین، انگار قرار بود هر لحظه دستای ا/ت از جا کنده شن.
ا/ت با تلاش و داد دستشو میکشید: دستمو ول کن! ولم کن! ولــــــــم کن! من میخوام برم پیش تهیونگ... گفتم ول کن! من تهیونگ رو دوست دارم، اگه لازم باشه براش میمیرم، با تو هیچجا نمیام!
کوک (صدای پر ازخشم و داد) گفت:ا/ت، خفه شو! خفه شو!
دستهای کوک دو طرف شونههای ا/ت رو گرفتن، فشار دادن .. صدای استخون و پوست زیر فشار، نفسهامو قطع کرد. کوک مثل کسی که از دست دادن رو تحمل نکنه، داد زد: تو مالِ منی! مالِ هیچکسِ دیگه نمیشی، فهمیدی؟!
ا/ت، نفسزنان و ضعیف: من... نمیخوام. من مالِ تهیونگَم.
کوک مثل پتکی که آخرین میخ رو بکوبه: فهمیدی؟!
ا/ت تلاش کرد حرف بزنه، اما دنیا دور و تار شد: من تورو...
بعد یک لحظه ... سیاهی.
ادامه دارد...
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟐𝟗
ویو کوک
تو اون تاریکی، چشمم یه حرکتی روی زمین دید. نفسم گرفت؛ دویدم سمتش. نزدیک که شدم، فهمیدم داره تکان میخوره...اون ا/ت خودم بود. از سر و صورت و تنش خون میریخت، هر جا رو که نگاه میکردی، زخم بود و کبودی.
کوک (صدای لرزون، پر از ترس و نگرانی)ا/ت... ا/ت! خوبی؟ خوبی؟
ا/ت هیچ نگفت. تنها نفسهای بریدهشدهش تو هوا پیچید.
کوک: قربونت برم، چرا از ماشین پریدی پایین؟ بیا، بریم، سریع باش... عشقم، بیا پیشم.
ا/ت با صدایی که ترک میخورد: من... میخوام برم پیش تهیونگ. ازم دست بردار! چرا نمیفهمی؟ من تو رو دوست ندارم، عاشق یکی دیگم.
کوک خیلی محکم دست ا/ت رو گرفت و محکم کشید سمت ماشین، انگار قرار بود هر لحظه دستای ا/ت از جا کنده شن.
ا/ت با تلاش و داد دستشو میکشید: دستمو ول کن! ولم کن! ولــــــــم کن! من میخوام برم پیش تهیونگ... گفتم ول کن! من تهیونگ رو دوست دارم، اگه لازم باشه براش میمیرم، با تو هیچجا نمیام!
کوک (صدای پر ازخشم و داد) گفت:ا/ت، خفه شو! خفه شو!
دستهای کوک دو طرف شونههای ا/ت رو گرفتن، فشار دادن .. صدای استخون و پوست زیر فشار، نفسهامو قطع کرد. کوک مثل کسی که از دست دادن رو تحمل نکنه، داد زد: تو مالِ منی! مالِ هیچکسِ دیگه نمیشی، فهمیدی؟!
ا/ت، نفسزنان و ضعیف: من... نمیخوام. من مالِ تهیونگَم.
کوک مثل پتکی که آخرین میخ رو بکوبه: فهمیدی؟!
ا/ت تلاش کرد حرف بزنه، اما دنیا دور و تار شد: من تورو...
بعد یک لحظه ... سیاهی.
ادامه دارد...
- ۸.۷k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط