ویو کوک
𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟑𝟎
ویو کوک
همینطور که داشتم با ا/ت جر و بحث میکردم، یهو صداش شکست... آروم شد... بعد بدنش شل شد و بیهوش تو بغلم افتاد.
قلبم ریخت. دستام لرز گرفت.
کوک (با صدای خفه و پر از وحشت): ا... ا/ت... ا/ت جونم... غلط کردم... توروخدا بیدار شو... جون من... بیدار شو لعنتی!
با عجله بلندش کردم، براید بغلش کردم، دویدم سمت ماشین. گذاشتمش روی صندلی جلو، دستاش افتاده بود، سرش کج شده بود. پا روی گاز کوبیدم. با سرعتی که خودمم نمیدونستم چطوره رسیدم به عمارت.
ماشین هنوز کامل واینایستاده بود که پرید بیرون، دوباره بغلش کردم. همهی خدمه دم در بودن، پچپچ میکردن، زیرچشمی نگام میکردن. داغون بودم، داد زدم: خفه شین!
صدام توی سالن پیچید. سکوت شد. قدمهام سنگین اما پر از شتاب، پلهها رو دو تا یکی رفتم بالا. رسوندمش به اتاقم. تازه داشتم نفس میکشیدم که در باز شد و مامانم اومد تو.
م.ک (عصبانیت): کارتوعه؟
کوک: چی؟
م.ک (محکمتر، بدون لرزش): پرسیدم کارتوعه؟
یه لحظه لال شدم. زبونم نمیچرخید. نگاهم افتاد به صورت بیجون ا/ت. سرمو انداختم پایین.
کوک (با صدایی گرفته): نه... (مکث) گفت میخوام با تهیونگ حرف بزنم... گفت نگه دار... من نگه نداشتم... خودش... خودشو پرت کرد پایین...
دیگه نتونستم حرف بزنم. رفتم سمت دیوار، مشت کوبیدم روش. صداش توی اتاق پیچید. سرمو گذاشتم همونجا، نفسهام سنگین شده بود. چند دقیقه فقط همونطور موندم...
ادامه دارد...
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟑𝟎
ویو کوک
همینطور که داشتم با ا/ت جر و بحث میکردم، یهو صداش شکست... آروم شد... بعد بدنش شل شد و بیهوش تو بغلم افتاد.
قلبم ریخت. دستام لرز گرفت.
کوک (با صدای خفه و پر از وحشت): ا... ا/ت... ا/ت جونم... غلط کردم... توروخدا بیدار شو... جون من... بیدار شو لعنتی!
با عجله بلندش کردم، براید بغلش کردم، دویدم سمت ماشین. گذاشتمش روی صندلی جلو، دستاش افتاده بود، سرش کج شده بود. پا روی گاز کوبیدم. با سرعتی که خودمم نمیدونستم چطوره رسیدم به عمارت.
ماشین هنوز کامل واینایستاده بود که پرید بیرون، دوباره بغلش کردم. همهی خدمه دم در بودن، پچپچ میکردن، زیرچشمی نگام میکردن. داغون بودم، داد زدم: خفه شین!
صدام توی سالن پیچید. سکوت شد. قدمهام سنگین اما پر از شتاب، پلهها رو دو تا یکی رفتم بالا. رسوندمش به اتاقم. تازه داشتم نفس میکشیدم که در باز شد و مامانم اومد تو.
م.ک (عصبانیت): کارتوعه؟
کوک: چی؟
م.ک (محکمتر، بدون لرزش): پرسیدم کارتوعه؟
یه لحظه لال شدم. زبونم نمیچرخید. نگاهم افتاد به صورت بیجون ا/ت. سرمو انداختم پایین.
کوک (با صدایی گرفته): نه... (مکث) گفت میخوام با تهیونگ حرف بزنم... گفت نگه دار... من نگه نداشتم... خودش... خودشو پرت کرد پایین...
دیگه نتونستم حرف بزنم. رفتم سمت دیوار، مشت کوبیدم روش. صداش توی اتاق پیچید. سرمو گذاشتم همونجا، نفسهام سنگین شده بود. چند دقیقه فقط همونطور موندم...
ادامه دارد...
- ۸.۸k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط