فیک کوک(زندگشی شخصی من)پارت ۳۲
فیک کوک(زندگشی شخصی من)پارت ۳۲
خودشو روم خم کرد و لباشو به گوشم چسبوند!طوری ک انتظار میرفت ضربان قلبم بالا رفت و به نفس نفس افتادم!میتونستم نیشخنشو حس کنم!جانگ کوک_تا حالا بهت گفتم وقتی ضربان قلبت بخاطرم بالا میره و به نفس نفس میوفتی از ته دل لذت میبرم؟!!،_ن نه...نگفته بودی،حالا دست از ماساژ نقطه کبود کمرم برداشت و پهلوهامو گرفت جانگ کوک_نگفتی کنار رود خونه...وقتی ک بهت گفتم چشماتو ببند...چی میخواستی؟!!،_ه هیچی...!،جانگ کوک_هیچی ک نمیشه!،_راستش...فک کردم شاید بخوای...نه هیچی ولش کن!!!،جانگ کوک_اااااا بگو دیگه!،_کوک خودت میدونی چی فک میکردم،لبخند زد و لباشو بیشتر ب گوشام فشار داد جانگ کوک_من فک میکنم ک بوس میخواستی!!!،_میخواستم؟؟م من هیچوقت همچین چیزی نمیخوام!،جانگ کوک_دخترای خوب ک دروغ نمیگن!،ک در باز شد و جین با تعجب نگامون کرد!!!جانگ کوک ک خشکش زده بود و زبونش بند اومده بود و نمی دونست چطور وضعیتشو توضیح بده گفت_هی هیونگ...داشتم چیز میکردمش...ک کمرشو ماساژ میدادم...تو نمیشه در بزنی؟!...از بچگی در زدن بلد نبودی!!!،جین با شکاکی نگاش کرد جین_اخه چرا هی فیلم بازی میکنید؟من ک میدونم شما همو..
نامجون با اومدنش حرف جین و قطع کرد و گفت_کوک این لاحافا کدوم بهشتی ان؟،ک با دیدن جانگ کوک گفت_این الان دقیقا چه وضعشه؟!!نمیشه ما بریم بعد ب کارای عاشقانه تون برسید!!!،جانگ کوک ب خودش اومد و از روم بلند شد جانگ کوک_نه...اصن چرا چرت و پرت میگین؟من داشتم کمرشو ماساژ میدادم...بعدم لطفا یاد بگیرین در بزنیننننن!،نامجون_باشه بابا دیگه مزاحمتون نمیشیم،جانگ کوکم ی چشم غره به هر دوشون رف ک اونام ی چشم غره خنده دار و با ادا بهش رفتن!جانگ کوک با خنده_باشه ی لحظه برین بیرون زود میام،جین_زوددددد!،و رفتن بیرون...جانگ کوک اومد سمتم و پتو رو روم کشید جانگ کوک_چیزی نیاز نداری؟!،_نه...برو بخواب مطمئنم خیلی خسته ای،لبخند زد و دست کشید رو موهام و اونا رو ب هم ریخت جانگ کوک_خوب بخوابی،_توام همینطور،و برق و خاموش کرد و رفت...صبح شد با خستگی ، موهای ژولیده و لنگ شلوار بالا رفتم از اتاق خارج شدم و بدون اینکه برم ابی ب صورت مبارکم بزنم رفتم تو اشپز خونه و تو کابینتای لوکس و یخچال پرشو گشتم و در نهایت ی جعبه بیسکوییت شکلاتی پیدا کردم و شروع کردم ب خوردن!داشتم همینجوری تو راه رو و اشپزخونه قدم میزدم ک جانگ کوک و دم در اتاقم دیدم!انگار داشتم دنبالم میگشت!دستمو گذاشتم رو شونه اش ک ترسید و با هول برگشت سمتم_دنبال کسی میگردی؟!!،
حماییتتت♡
خودشو روم خم کرد و لباشو به گوشم چسبوند!طوری ک انتظار میرفت ضربان قلبم بالا رفت و به نفس نفس افتادم!میتونستم نیشخنشو حس کنم!جانگ کوک_تا حالا بهت گفتم وقتی ضربان قلبت بخاطرم بالا میره و به نفس نفس میوفتی از ته دل لذت میبرم؟!!،_ن نه...نگفته بودی،حالا دست از ماساژ نقطه کبود کمرم برداشت و پهلوهامو گرفت جانگ کوک_نگفتی کنار رود خونه...وقتی ک بهت گفتم چشماتو ببند...چی میخواستی؟!!،_ه هیچی...!،جانگ کوک_هیچی ک نمیشه!،_راستش...فک کردم شاید بخوای...نه هیچی ولش کن!!!،جانگ کوک_اااااا بگو دیگه!،_کوک خودت میدونی چی فک میکردم،لبخند زد و لباشو بیشتر ب گوشام فشار داد جانگ کوک_من فک میکنم ک بوس میخواستی!!!،_میخواستم؟؟م من هیچوقت همچین چیزی نمیخوام!،جانگ کوک_دخترای خوب ک دروغ نمیگن!،ک در باز شد و جین با تعجب نگامون کرد!!!جانگ کوک ک خشکش زده بود و زبونش بند اومده بود و نمی دونست چطور وضعیتشو توضیح بده گفت_هی هیونگ...داشتم چیز میکردمش...ک کمرشو ماساژ میدادم...تو نمیشه در بزنی؟!...از بچگی در زدن بلد نبودی!!!،جین با شکاکی نگاش کرد جین_اخه چرا هی فیلم بازی میکنید؟من ک میدونم شما همو..
نامجون با اومدنش حرف جین و قطع کرد و گفت_کوک این لاحافا کدوم بهشتی ان؟،ک با دیدن جانگ کوک گفت_این الان دقیقا چه وضعشه؟!!نمیشه ما بریم بعد ب کارای عاشقانه تون برسید!!!،جانگ کوک ب خودش اومد و از روم بلند شد جانگ کوک_نه...اصن چرا چرت و پرت میگین؟من داشتم کمرشو ماساژ میدادم...بعدم لطفا یاد بگیرین در بزنیننننن!،نامجون_باشه بابا دیگه مزاحمتون نمیشیم،جانگ کوکم ی چشم غره به هر دوشون رف ک اونام ی چشم غره خنده دار و با ادا بهش رفتن!جانگ کوک با خنده_باشه ی لحظه برین بیرون زود میام،جین_زوددددد!،و رفتن بیرون...جانگ کوک اومد سمتم و پتو رو روم کشید جانگ کوک_چیزی نیاز نداری؟!،_نه...برو بخواب مطمئنم خیلی خسته ای،لبخند زد و دست کشید رو موهام و اونا رو ب هم ریخت جانگ کوک_خوب بخوابی،_توام همینطور،و برق و خاموش کرد و رفت...صبح شد با خستگی ، موهای ژولیده و لنگ شلوار بالا رفتم از اتاق خارج شدم و بدون اینکه برم ابی ب صورت مبارکم بزنم رفتم تو اشپز خونه و تو کابینتای لوکس و یخچال پرشو گشتم و در نهایت ی جعبه بیسکوییت شکلاتی پیدا کردم و شروع کردم ب خوردن!داشتم همینجوری تو راه رو و اشپزخونه قدم میزدم ک جانگ کوک و دم در اتاقم دیدم!انگار داشتم دنبالم میگشت!دستمو گذاشتم رو شونه اش ک ترسید و با هول برگشت سمتم_دنبال کسی میگردی؟!!،
حماییتتت♡
۸.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.