دو سال بعد

دو سال بعد
ویو کلارا
تو انبار بودم و داشتم گریه میکردم همیشه و هر روز گریه میکنم چون دلم برای مامان و بابام تنگ شده ولی خب به تهیونگ نمی‌گم ولی من هفت ساله قرار نیست آغوش مامانم و دیگه داشته باشم تهیونگ صدام کرد سریع اشکامو پاک کردم و صورتم و شستم و رفتم پایین خب آره بعد یه درگیری با تهیونگ گفت مجبورم برای همیشه تو انباری باشم و تا خودش نگه بیرون نیام
+خوبی؟
=بله ممنون
ویو تهیونگ
دلم میخواد یکم حرسش بدم واسه همون با پوزخند گفتم
+یه دختر کوچولو خیلی ناز و گوگولی قرارع دخترم بشه همین امروز
=پس میرم تو انباری تا مزاحمتون نباشم(ناراحت،حرص)
+نه می‌خوام اینجا باشی تا دختر کوچولوم ببینتت
=من فقط یه گروگانم پس چرا باید منو ببینه (حرص)

تو این سال ها کلارا به زندگی جدیدش عادت کرده خب بیشتر اوقات تو انبار تا وقتی خودم بگم خیلی حرصش و در آورده بودم
+گروگان کوچولو لازم نیست آنقدر سخت بگیری الان دخترم میاد برو یه لباس خوشگل بپوش و موهاتو شونه کن
=مگه شما شونه نمی‌کنین موهامو؟
+امممم نه...دیگه من دختر دارم موهای اونو شونه میکنم
بغض کرد و سرشو تکون داد تو این دو سال من موهاشو شونه میکردم و موهاش به شدت بلند بود به خودم اومدم دیدم با یه لباس کیوت اومد خیلی ناراحت بود در عمارت و زدن و دختر دوستم اومد تو به نقش دخترم و خب دخترش ۷ سالشه هم سن کلاراست و اسمشم لیساست
دیدگاه ها (۱)

ویو کلارا اون دختره زشت اومد تو تهیونگ بغلش کرد و چمدونش و گ...

https://wisgoon.com/p/B4UC93X7HX/https://wisgoon.com/p/P3NIG...

ویو تهیونگ دستاش و با دستبند مخصوص صندلی بستم و چاقو رو سمت ...

=مامان هیچ کدوم بیشتر از درد نبودن تو نیست توروخدا منو ببر-ت...

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔پارت آخر‌ویو تهیونگبدو بدو به سمت ان...

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔پارت ۲چند ساعت بعدویو اتمدرسه تموم ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط