true love فصل ۳ پارت۲۳:
true love فصل ۳ پارت۲۳:
لی یونگ بود
بسته شده به صندلی
با سر و صورت خونی
دست و پای زخمی
لباس پاره شده
بدن ضعیف و لاغر
و مردمک چشم هایی که میلرزید به لارا خیره شده بود
از دیدن لارا تعجب کرده بود
بیشتر از چیزی که فکرشو میکرد از بین رفته بود
هیچ وقت فکرش هم نمیکرد کار هایی که باهاش کرد تا این حد نابودش کنه
عذاب وجدان توصیف نشدنی ای گرفته بود
اون فقط یه عاشق لارا بود
تنها گناهش عاشق بودن بود
فقط دلش میخواست مثل بقیه یه زندگی مشترک با لارا داشته باشه
اوضاع از چیزی که میخواست بدتر شده بود
کانگ دا و بقیه بادیگارد ها از مرخصی برگشتن
کانگ دا رفت تا سری به انبار بزنه مبادا لی یونگ کاری کرده باشه
داشت به اطراف نگاه میکرد و همزمان راه میرفت که چشمش به شخصی جلو در انبار خورد
تعجب کرد!!!
کسی از وجود اون انبار با خبر نبود
کمی جلو تر رفت و فهمید که اون شخص لاراعه
سر جاش ایستاد
ترس خاصی وجودش رو گرفت
اون از کجا متوجه وجود انبار شده بود؟؟؟
تنها کاری که به ذهنش میرسید تماس گرفتن با جونگ کوک بود
جونگ کوک بهتر از هر کسی میتونست اوضاع رو درست کنه
.......................................................................................
توی اتاقش بود
روی صندلی نشسته بود و سرش رو به پشتی صندلی تیکه داده بود و چشماش رو بسته بود
تازه از جلسه برگشته بود
با صدای زنگ گوشیش چشم هاش رو باز کرد
دستش رو دراز کرد و گوشی رو از روی میز برداشت
با اسم کانگ دا مواجه شد
تماس رو وصل کرد که صدای کانگ دا توی گوشش پیچید
کانگ دا:سلام ارباب«نگران»
جونگ کوک:سلام
کانگ دا:ارباب راستش....
جونگ کوک:چیزی شده ؟
کانگ دا:ارباب خانم
جونگ کوک با شنیدن اسم خانم و نگرانی صدای کانگ دا ترس وجودش رو فرا گرفت
جونگ کوک:خانم چی؟؟؟حرف بزن
کانگ دا:راستش ...خانم توی انبار ایستادن
جونگ کوک:چی!!!
جونگ کوک:الان میام
با عجله از جاش بلند شد
به سرعت از اتاقش خارج شد و رو به منشی گفت
جونگ کوک:بلند شو به همه بگو برن خونه
منشی:چشم ارباب
به سرعت به پارکینگ رفت
سریع سوار ماشین شد و از محل کارش خارج شد
با سرعت خیلی زیادی رانندگی میکرد و تپش قلبش ثانیه به ثانیه بیشتر میشد
پیش خودش فکر میکرد الان بره خونه چه کاری باید انجام بده
ری اکشن لارا با دیدن لی یونگ چی بوده؟؟
بالاخره رسید خونه
از ماشین پیاده شد
سویچ رو به بادیگارد داد
و سراسیمه به سمت انبار میرفت
با دیدن لارا که هیچ تکونی نمیخورد سر جاش خشکش زد
آروم آروم به سمت لارا حرکت کرد و دستش رو روی شونش گذاشت و اونو به سمت خودش برگردوند
با دیدن قلبش خورد شد
انگشت هاش رو حرکت خاصی بین انگشت های ظریف لارا برد
سردی دستش بیش از حد شده بود
رنگش مثل گچ دیوار شده بود که باعث میشد گودی و سیاهی چشمش بیشتر از هر زمان دیگه ای نمایش بده
چشم هاش از تعجب گرد شده بود
مردمک چشم هاش از ترس به لرزه در اومده بود
و چشم هاش پر از اشک بود که حتی کوچک ترین پلک زدن هم باعث سرازیر شدنش میشد
فقط به لی یونگ خیره شده بود و مشخص بود که نتونسته حتی درصدی موقعیت رو هضم کنه
جونگ کوک با دیدن وضع بد لارا لعنتی زیر لب فرستاد
لارا رو به سمت خودش کشید و گفت
جونگ کوک:ل..لارا...عزیزم..منو نگاه کن...
لارا:.....
.......................................................................................
#فیک
#جونگ_کوک
#کی_پاپ
#بی_تی_اس
#bts
#k_pop
#jungkook
لی یونگ بود
بسته شده به صندلی
با سر و صورت خونی
دست و پای زخمی
لباس پاره شده
بدن ضعیف و لاغر
و مردمک چشم هایی که میلرزید به لارا خیره شده بود
از دیدن لارا تعجب کرده بود
بیشتر از چیزی که فکرشو میکرد از بین رفته بود
هیچ وقت فکرش هم نمیکرد کار هایی که باهاش کرد تا این حد نابودش کنه
عذاب وجدان توصیف نشدنی ای گرفته بود
اون فقط یه عاشق لارا بود
تنها گناهش عاشق بودن بود
فقط دلش میخواست مثل بقیه یه زندگی مشترک با لارا داشته باشه
اوضاع از چیزی که میخواست بدتر شده بود
کانگ دا و بقیه بادیگارد ها از مرخصی برگشتن
کانگ دا رفت تا سری به انبار بزنه مبادا لی یونگ کاری کرده باشه
داشت به اطراف نگاه میکرد و همزمان راه میرفت که چشمش به شخصی جلو در انبار خورد
تعجب کرد!!!
کسی از وجود اون انبار با خبر نبود
کمی جلو تر رفت و فهمید که اون شخص لاراعه
سر جاش ایستاد
ترس خاصی وجودش رو گرفت
اون از کجا متوجه وجود انبار شده بود؟؟؟
تنها کاری که به ذهنش میرسید تماس گرفتن با جونگ کوک بود
جونگ کوک بهتر از هر کسی میتونست اوضاع رو درست کنه
.......................................................................................
توی اتاقش بود
روی صندلی نشسته بود و سرش رو به پشتی صندلی تیکه داده بود و چشماش رو بسته بود
تازه از جلسه برگشته بود
با صدای زنگ گوشیش چشم هاش رو باز کرد
دستش رو دراز کرد و گوشی رو از روی میز برداشت
با اسم کانگ دا مواجه شد
تماس رو وصل کرد که صدای کانگ دا توی گوشش پیچید
کانگ دا:سلام ارباب«نگران»
جونگ کوک:سلام
کانگ دا:ارباب راستش....
جونگ کوک:چیزی شده ؟
کانگ دا:ارباب خانم
جونگ کوک با شنیدن اسم خانم و نگرانی صدای کانگ دا ترس وجودش رو فرا گرفت
جونگ کوک:خانم چی؟؟؟حرف بزن
کانگ دا:راستش ...خانم توی انبار ایستادن
جونگ کوک:چی!!!
جونگ کوک:الان میام
با عجله از جاش بلند شد
به سرعت از اتاقش خارج شد و رو به منشی گفت
جونگ کوک:بلند شو به همه بگو برن خونه
منشی:چشم ارباب
به سرعت به پارکینگ رفت
سریع سوار ماشین شد و از محل کارش خارج شد
با سرعت خیلی زیادی رانندگی میکرد و تپش قلبش ثانیه به ثانیه بیشتر میشد
پیش خودش فکر میکرد الان بره خونه چه کاری باید انجام بده
ری اکشن لارا با دیدن لی یونگ چی بوده؟؟
بالاخره رسید خونه
از ماشین پیاده شد
سویچ رو به بادیگارد داد
و سراسیمه به سمت انبار میرفت
با دیدن لارا که هیچ تکونی نمیخورد سر جاش خشکش زد
آروم آروم به سمت لارا حرکت کرد و دستش رو روی شونش گذاشت و اونو به سمت خودش برگردوند
با دیدن قلبش خورد شد
انگشت هاش رو حرکت خاصی بین انگشت های ظریف لارا برد
سردی دستش بیش از حد شده بود
رنگش مثل گچ دیوار شده بود که باعث میشد گودی و سیاهی چشمش بیشتر از هر زمان دیگه ای نمایش بده
چشم هاش از تعجب گرد شده بود
مردمک چشم هاش از ترس به لرزه در اومده بود
و چشم هاش پر از اشک بود که حتی کوچک ترین پلک زدن هم باعث سرازیر شدنش میشد
فقط به لی یونگ خیره شده بود و مشخص بود که نتونسته حتی درصدی موقعیت رو هضم کنه
جونگ کوک با دیدن وضع بد لارا لعنتی زیر لب فرستاد
لارا رو به سمت خودش کشید و گفت
جونگ کوک:ل..لارا...عزیزم..منو نگاه کن...
لارا:.....
.......................................................................................
#فیک
#جونگ_کوک
#کی_پاپ
#بی_تی_اس
#bts
#k_pop
#jungkook
۴.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.