فیک جونگکوک:انتقام عشق
فیکجونگکوک:انتقامعشق
part³⁷
*فردا
ویو چهمین
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم
آماده شدم و رفتم سرکار
[(اسلاید۲؛ لباس چهمین)]
امروز توی دادگستری کار داشتم رفتم دادگستری
ساعت۷نیم شب شده و کارم توی دادگاه تموم شد
رفتم دفترم تا ببینم همهچی درسته یا نه
همون پسره که پیشم کار میکرده بخاطر دانشگاهش ازم مرخصی گرفته برای همین توی دفتر تنها بودم
چندتا کار بود که انجام داد وقتی با این حال طول کشید
ساعت۹ شب شده بود کارام تموم شد
از دفتر رفتم بیرون که داشتم در دفتر رو قفل میکردم که صدای یخ مَزد از پشت سرم آمد
برگشتم دیدم مینجونه
منو مینجو توی یه طبقهایم اون مطب داره پزشکه
برگشتم طرفش و باهاش حرف زدم
داشتیم از پله ها میرفتم پایین که
حواسم نبود پام پیچ خورد نزدیک بیوفتم که مینجو گرفتم
صورتمون خیلی بهم نزدیک بود
خواستم ازش فاصله بگیرم که توی یه لحظه لبش رو گذاشت روی لبم
شکه شده بودم که صدای جونگکوک رو شنیدم
_چهمین؟
مینجو ازم جدا شد و به جونگکوک نگاه کردیم
_داری چیکار میکنی؟
+ج.. ونگک..کوک اشتباه فهمی..دی
_تو...(نزدیک میشه)
+جونگکوک بخدا اونجوری که فکر میکنی نیست(ترس)
مینجو: شما؟
(برمیگردن سمت مینجو)
_مرتیکه عوضی(عصبی)
ویو چهمین
جونگکوک به مینجو حمله کرد
داشت مینجو رو میزد
مینجو بدجوری داشت کتک میخورد سعی داشتم جونگکوک رو از مینجو جدا کنم ولی نمیشد
جونگکوک مینجو رو میزد و مینجو جونگکوک رو
ولی جونگکوک بیشتر مینجو رو میزد
ترسیده بودم که رفتم طرف جونگکوک و بازوش رو گرفتم و کشیدم
جونگکوک از روی مینجو بلند شد
+تروخدا نکن(بغض)
(جونگکوک دست چهمین رو میگیره و میکشه دنبال خودش)
ویو چهمین
سوار ماشین شدیم
جونگکوک عصبی بود
خیلی عصبی
فکر میکنه بهش خیانت کردم
خودم از کار یهویی مینجو شکه شدم
خیلی سریع رانندگی میکرد
میترسیدم تصادف کنیم
بعد از چند دقیقه رسیدیم به عمارت
از ماشین پیاده شدیم و رفیتم داخل عمارت
جونگکوک عصبی بود
خیلی عصبی
بزور جلوی گریهاَم رو گرفته بودم
_این چه غلطی کردی(داد،عصبی)
+بخدا اونجوری که...(بغض)
_چجوری که فکر میکنم نیست؟ها(داد)
+مینجو یهوی اون کارو کرد داشتم میافتادم که گرفتم بعدشم که اونکار رو کرد(بغض)
_اوفففف(نفس عمیق عصبی)
_خستم کردی(اروم ولی چهمین شنید)
+چی؟(چشمام پُر از اشک)
_گفتم خستم کردی(داد)خسته شدم از دستت(داد)
+مگه..من چیکار کردم؟(بغض،چشمانپُرازاشک)
_چیکار کردی،امدی تو زندگیم(داد)با آمدنت تو زندگیم همه چی عضو شدهمه چی ریخت بهم همه چیو بهم زدی
+من..(بغض)
_خفهشو(داد)بهت گفتم بودم اینکارو نکنکاما همیشه اینکارو میکنی، همیشه عصبیم میکنی، همیشه سرخود یکاری رو میکنی، همیشه سرخوشی(عصبی)
part³⁷
*فردا
ویو چهمین
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم
آماده شدم و رفتم سرکار
[(اسلاید۲؛ لباس چهمین)]
امروز توی دادگستری کار داشتم رفتم دادگستری
ساعت۷نیم شب شده و کارم توی دادگاه تموم شد
رفتم دفترم تا ببینم همهچی درسته یا نه
همون پسره که پیشم کار میکرده بخاطر دانشگاهش ازم مرخصی گرفته برای همین توی دفتر تنها بودم
چندتا کار بود که انجام داد وقتی با این حال طول کشید
ساعت۹ شب شده بود کارام تموم شد
از دفتر رفتم بیرون که داشتم در دفتر رو قفل میکردم که صدای یخ مَزد از پشت سرم آمد
برگشتم دیدم مینجونه
منو مینجو توی یه طبقهایم اون مطب داره پزشکه
برگشتم طرفش و باهاش حرف زدم
داشتیم از پله ها میرفتم پایین که
حواسم نبود پام پیچ خورد نزدیک بیوفتم که مینجو گرفتم
صورتمون خیلی بهم نزدیک بود
خواستم ازش فاصله بگیرم که توی یه لحظه لبش رو گذاشت روی لبم
شکه شده بودم که صدای جونگکوک رو شنیدم
_چهمین؟
مینجو ازم جدا شد و به جونگکوک نگاه کردیم
_داری چیکار میکنی؟
+ج.. ونگک..کوک اشتباه فهمی..دی
_تو...(نزدیک میشه)
+جونگکوک بخدا اونجوری که فکر میکنی نیست(ترس)
مینجو: شما؟
(برمیگردن سمت مینجو)
_مرتیکه عوضی(عصبی)
ویو چهمین
جونگکوک به مینجو حمله کرد
داشت مینجو رو میزد
مینجو بدجوری داشت کتک میخورد سعی داشتم جونگکوک رو از مینجو جدا کنم ولی نمیشد
جونگکوک مینجو رو میزد و مینجو جونگکوک رو
ولی جونگکوک بیشتر مینجو رو میزد
ترسیده بودم که رفتم طرف جونگکوک و بازوش رو گرفتم و کشیدم
جونگکوک از روی مینجو بلند شد
+تروخدا نکن(بغض)
(جونگکوک دست چهمین رو میگیره و میکشه دنبال خودش)
ویو چهمین
سوار ماشین شدیم
جونگکوک عصبی بود
خیلی عصبی
فکر میکنه بهش خیانت کردم
خودم از کار یهویی مینجو شکه شدم
خیلی سریع رانندگی میکرد
میترسیدم تصادف کنیم
بعد از چند دقیقه رسیدیم به عمارت
از ماشین پیاده شدیم و رفیتم داخل عمارت
جونگکوک عصبی بود
خیلی عصبی
بزور جلوی گریهاَم رو گرفته بودم
_این چه غلطی کردی(داد،عصبی)
+بخدا اونجوری که...(بغض)
_چجوری که فکر میکنم نیست؟ها(داد)
+مینجو یهوی اون کارو کرد داشتم میافتادم که گرفتم بعدشم که اونکار رو کرد(بغض)
_اوفففف(نفس عمیق عصبی)
_خستم کردی(اروم ولی چهمین شنید)
+چی؟(چشمام پُر از اشک)
_گفتم خستم کردی(داد)خسته شدم از دستت(داد)
+مگه..من چیکار کردم؟(بغض،چشمانپُرازاشک)
_چیکار کردی،امدی تو زندگیم(داد)با آمدنت تو زندگیم همه چی عضو شدهمه چی ریخت بهم همه چیو بهم زدی
+من..(بغض)
_خفهشو(داد)بهت گفتم بودم اینکارو نکنکاما همیشه اینکارو میکنی، همیشه عصبیم میکنی، همیشه سرخود یکاری رو میکنی، همیشه سرخوشی(عصبی)
۹.۲k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.