THE SPY🌘🖤
THE SPY🌘🖤
PART|48
با شنیدن صدای زنگ شئی دایرهای شکل داخل جیبش از روی تاب بلند شد و بسمت عمارت راه افتاد.
از دوروز پیش که از پیست برگشته بودند رفتار تهیونگ کمی عجیب شده بود.
و چیزی که کمی به ترس انداخته بودتش این بود که اتفاقی حرف های تهیونگ با جیهوپ رو شنیده بود و توی اون حرفا تهیونگ گفته بود هنوز به جیمین اعتماد نداره.
و دربارهی جونگکوک.... دربارهی اون پسر جیمین تمام این دوروز و حتی همین الان هم داشت دربارش فکر میکرد.
دربارهی اون بوسهای که با احساس و کشش خودش سمت پسر همراه بود.
کمکم داشت به گرایشش شک میکرد.
زمانی که رسید به جلوی در اتاق سرشو تکون داد تا از دست افکاری که ذهنش رو درگیر کرده بودند خلاص شه.
بعد از اینکه در زد داخل شد و الان به مردی که پشت میز بیلیارد ایستاده بود و داشت با چوب داخل دستش توپ هارو سمت سوراخ ها هدایت میکرد نگاه میکرد.
- بیا اینجا
با اشارهی تهیونگ سمتش رفت.
- بلدی؟
سرشو به نشونه منفی تکون داد
- دربارهی حرف زدن چی گفته بودم؟
+ببخشید...نه بلد نیستم
- دفعه بعد زبونتو رو خوراک سگام میکنم.
جیمین با نفرت به مرد خیره شد و دستاشو مشت کرد.
-بیا اینجا وایستا و اینو دستت بگیر
سمت مرد رفت و چوب رو گرفت
زمانی که مرد هیچی نگفت با گیجی بهش خیره شد.
تهیونگ خندهی بلندی کرد و اشاره کرد که بهش نزدیکتر بشه.
زمانی که جیمین اومد نزدیک سریع دستاشو گرفت و به حالتی که میخواست درآورد.
الان جیمین روی میز خم شده بود و مرد پشتش بود و دستاش بین دستای مرد بود،میخواست بهش بیلیارد یاد بده؟
-دستات باید دقیقا همینطوری باشه
و بعد به توپ سفید رنگ جلوش ضربه زد.
+اهوم
جیمین معذب سری تکون داد و سعی کرد از مرد جدا بشه ولی زمانی که محکمتر به میز میز فشرده شد خشکش زد، الان دقیقا داشت اون چیزی که نباید رو روی پایین تنهاش حس میکرد.
- همین الان دربارهی کلمات بهت تذکر دادم
لباشو نزدیک گوشش کرد
- و تو دوباره همین الان نقصش کردی
- بنظرت باید باهات چیکار کنم؟
جیمین نفسش حبس شده بود و صورتش تقریبا به میز چسبیده شده بود.
نمیدونست باید چیکار کنه و ذهنش بهم ریخته بود از حرکات یهویی مرد.
که یهو دستایی روی کمرش قرار گرفتند و چرخوندش و روی میز قرارش دادند.
- الان باید زبونت رو ببرم؟
با چشمایی که داشت از حدقه بیرون میزد به مردی که حرکات نرمالی نداشت زل زد.مست بود؟
- چرا حرف نمیزنی؟نکنه واقعا زبون نداری؟
و برای اطمینان چونه پسر موصورتی رو گرفت و دهن پسر رو باز کرد.
ضربهای روی زبون پسر زد
- نه، اینکه سرجاشه
به چشمای پسر خیره شد و گفت
- پس چرا صاحبش ازش استفاده نمیکنه؟نکنه میخواد شام امشب سگام بشه؟
جیمین با نگاهی که پر از تعجب ،سردرگمی و کمی ترس بود به مرد خیره شد.
حمایت ؟🩷
PART|48
با شنیدن صدای زنگ شئی دایرهای شکل داخل جیبش از روی تاب بلند شد و بسمت عمارت راه افتاد.
از دوروز پیش که از پیست برگشته بودند رفتار تهیونگ کمی عجیب شده بود.
و چیزی که کمی به ترس انداخته بودتش این بود که اتفاقی حرف های تهیونگ با جیهوپ رو شنیده بود و توی اون حرفا تهیونگ گفته بود هنوز به جیمین اعتماد نداره.
و دربارهی جونگکوک.... دربارهی اون پسر جیمین تمام این دوروز و حتی همین الان هم داشت دربارش فکر میکرد.
دربارهی اون بوسهای که با احساس و کشش خودش سمت پسر همراه بود.
کمکم داشت به گرایشش شک میکرد.
زمانی که رسید به جلوی در اتاق سرشو تکون داد تا از دست افکاری که ذهنش رو درگیر کرده بودند خلاص شه.
بعد از اینکه در زد داخل شد و الان به مردی که پشت میز بیلیارد ایستاده بود و داشت با چوب داخل دستش توپ هارو سمت سوراخ ها هدایت میکرد نگاه میکرد.
- بیا اینجا
با اشارهی تهیونگ سمتش رفت.
- بلدی؟
سرشو به نشونه منفی تکون داد
- دربارهی حرف زدن چی گفته بودم؟
+ببخشید...نه بلد نیستم
- دفعه بعد زبونتو رو خوراک سگام میکنم.
جیمین با نفرت به مرد خیره شد و دستاشو مشت کرد.
-بیا اینجا وایستا و اینو دستت بگیر
سمت مرد رفت و چوب رو گرفت
زمانی که مرد هیچی نگفت با گیجی بهش خیره شد.
تهیونگ خندهی بلندی کرد و اشاره کرد که بهش نزدیکتر بشه.
زمانی که جیمین اومد نزدیک سریع دستاشو گرفت و به حالتی که میخواست درآورد.
الان جیمین روی میز خم شده بود و مرد پشتش بود و دستاش بین دستای مرد بود،میخواست بهش بیلیارد یاد بده؟
-دستات باید دقیقا همینطوری باشه
و بعد به توپ سفید رنگ جلوش ضربه زد.
+اهوم
جیمین معذب سری تکون داد و سعی کرد از مرد جدا بشه ولی زمانی که محکمتر به میز میز فشرده شد خشکش زد، الان دقیقا داشت اون چیزی که نباید رو روی پایین تنهاش حس میکرد.
- همین الان دربارهی کلمات بهت تذکر دادم
لباشو نزدیک گوشش کرد
- و تو دوباره همین الان نقصش کردی
- بنظرت باید باهات چیکار کنم؟
جیمین نفسش حبس شده بود و صورتش تقریبا به میز چسبیده شده بود.
نمیدونست باید چیکار کنه و ذهنش بهم ریخته بود از حرکات یهویی مرد.
که یهو دستایی روی کمرش قرار گرفتند و چرخوندش و روی میز قرارش دادند.
- الان باید زبونت رو ببرم؟
با چشمایی که داشت از حدقه بیرون میزد به مردی که حرکات نرمالی نداشت زل زد.مست بود؟
- چرا حرف نمیزنی؟نکنه واقعا زبون نداری؟
و برای اطمینان چونه پسر موصورتی رو گرفت و دهن پسر رو باز کرد.
ضربهای روی زبون پسر زد
- نه، اینکه سرجاشه
به چشمای پسر خیره شد و گفت
- پس چرا صاحبش ازش استفاده نمیکنه؟نکنه میخواد شام امشب سگام بشه؟
جیمین با نگاهی که پر از تعجب ،سردرگمی و کمی ترس بود به مرد خیره شد.
حمایت ؟🩷
۴.۳k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.